اشکلک

از اشکلک گــــــذری به

اشکلک

از اشکلک گــــــذری به

وقتی که هیچ نمیدانیم ، شاید به سرمان بزند و بخواهیم کمی بدانیم . زمانی که نادرست دانسته ایم ، بی نیازِ دانستن می شویم . اسبِ دنیایِ امروز ما را اینگونه افسار زده اند .

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشکلک» ثبت شده است

 یافته های دفینه در دامنه کوههای منطقه اشکور که کم هم نیستند ، نشانه ای از وجود زیست و زندگی اقوام آن در گذشته بسیار دور در این ناحیه بوده است . با توجه به کوه و جنگل و دشت و دریا که می توانست بستر لازم زیست برای جانوران نخستین بی افزار  فراهم کرده باشد ، قدمت این زیستگاه را به قدمت پیش از تاریخ می رساند . شاید هم بزودی رد گذر کشتی اوت ناپیشتم دور را نیز در اینجا بیابند ، البته اگر تا حالا این نشانه ها بین موزه های لندن و پاریس و . . .  سرگردان نباشد .

به هر حال ، در جستجو و بررسی یافته ها و نشانه ها ، محدود کردن این منطقه به اینکه برخی از اشراف و نظامیان ساسانی در هجوم تازیان به این منطقه در رفته اند . یا چند اشکانی ، کاسه هایشان را اینجا جا گذاشته اند ، کمی ساده انگارانه برای دوختن کفش و کلاه برای جد بزرگوار زواردررفته مان است .

این به درست و مایه خرسندی نسل بشر است ، در آن جایی که شاهان و کبیران همه افتخاراتشان به شمشیر و جوی خون است و نشر اقبال به امیرانی که در هر نیزه کشی هزار نفر به هم می دوزند ، آنگاه یک فقره فرمانروا خود را بی کشتار ، آبادگر سرزمین و آزادگر بردگان بنامد . حتی اگر این چنین نام ، نکرده باشد ! یا در زمانی که مردم برای تقدس واژه پیمان ، میترای وفادار آفریده اند ، فرمانروایی در نیایش خود ، یاری پرهیز از دروغ و زنا را در کنار هم می خواند . به حالی که حتی در امروز متمدن ، هیچ حاکمی (چه زمینی باشد یا آسمانی) ، بی سیاست دروغ ، حکومت نمی داند و نمی تواند .

اینها ارزشهایی از پیشینه اند که همیشه ارجمند داشته خواهند ماند . دانستن سرگذشت اجداد و نیاکان بسیار خوب است ، اما بالیدن بر آنها که مال! من ( پدر نژادی ما ی سوا ) بوده اند ، بسیار ابلهانه است .

اگرچه حال ما ، بر گذشته است . آنکه اکنون هستیم بر پیشینه آمده ایم . اما نباید و نمی توانیم به گذشته برگردیم . گذشته ایم . هوشمندی زیادی نمی خواهد . جستجوی ما در احوال گذشته بر این است که پیدا کنیم و ببینیم وضعیت حال ما برای تدارک حرکت آینده ، چگونه شکل گرفته است . ابتدایی ترین یا بنیانی ترین موضوعات مورد بررسی در این راه پیش رو چه می تواند باشد . از چه موادی هستیم و ساخت ما در چه بستری ، تحت تاثیر چه عواملی و چگونه شکل گرفته است تا  با شناخت عینی وضعیت موجود ، وضعیت پیش روی آینده را واقعی تر و روشن تر ترسیم کنیم . با برخورداری از یک پندار نیک . گذشته چراغ راه آینده باشد . شاید اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم . چراکه که توان دستیابی به موارد برنامه ریزی شده آینده ، به آگاهی منابع وضع موجود و امکان دگرگونی آن بستگی دارد . آشنایی با قوانین یافته شده ی دگرگونی پدیده ها در تجربیات گذشته و رسم وضعیت تاریخی موجود ، مقدمه ی امکان یا توانایی لازم برای تغییر را فراهم می سازد . راه  را روشن می دارد . اگر به ویژگی خاص بهار و پائیز آشنا باشیم ، حتماً در آرزوی تابستان و حسرت زمستان ، به سر نخواهیم برد  .

دیروز را برای روشن کردن وضعیت امروز و ترسیم مسیر فردا ، جستجو و بررسی می کنیم . در گذشته نمی گردیم که شجره نامه تبار خود رقم بزنیم . یا اهل تبار از گور بیرون کشیم . خاکسترش در باده ی جام کنیم و با حلول اش در جسم خودمان ، از آویزانی بدرش آوریم . خرافه که شاخ  و دم ندارد . فاتحه نظام دودمانی خیلی وقت پیش خوانده شده است . توی این گور چیزی نیست که بخواهند برایش سینه بزنند . اگر هنوز هم دیده می شود که کسی در کنار دوده گوری ، لمیده و بر پیشانی می کوبد ، بدانید و آگاه باشید که چشم زیر کف دست به کاسه خرما یا سینی حلوا دوخته است . زمانه نان مرغ و  کوله بار توله سگ  خان زاده ریقو بر گرده اوس ابراهیم نجار در راه ییلاق آواجی خانم بر نمی گردد . همه رعیت زاده ها به دستشان ساعت بسته اند .

گیریم که ثابت شد ما زاده اسکندر کبیر و  امیر تیمور لنگیم . فرزند ساسان و نیا از فریدون پاک داریم . چه چیزی قرار است رخ بدهد . آیا با این نسخ  خود بافته ، چه چیزی می خواهیم بدست بیاوریم . چراگاه  از دست رفته ، بازپس ستانیم . یا اینکه بر آنیم چوبدار ابله ، آغل ما را از بقیه جدا کند . حبه قند و روبان رنگی یال مان ، براه باشد . و یا اینکه بخواهیم کاست بازی در بیاوریم .

 به هرحال کشمکش برسر لحاف ، سرمای زمستان ما را حل نمی کند .

ثالثاً در این جهان وسیع که یک دستگاه بهم پیوسته است و امکانات روز نیز به روشنی آنرا نمایان داشته اند ، ممکن است یک قاشق آب ، اقیانوس مورچه باشد ، اما اشکور یا اشک ور همه دنیا نیست .

آنچه روشن و مسلم است هیچ دوتایی باهم یکی نیستند . دست کم یک چیز ، هر چند ناچیز آنها را از هم جدا می کند . اما تفکیک غیرمنطقی و تخصیص حق نابرابر برای موارد برابر و همسان برای یک نوع ( از نژاد و جنسیت گرفته تا هر عارضه دیگر... ) خرافه پرستی محض است . چه خرافه باستانی باشد یا خرافه با صورتی معاصر .

آنچه روشن و مسلم است هیچ دوتایی باهم یکی نیستند . دست کم یک چیز ، هر چند ناچیز آنها را از هم جدا می کند . اما تفکیک غیرمنطقی و تخصیص حق نابرابر برای موارد برابر و همسان برای یک نوع ( از نژاد و جنسیت گرفته تا هر عارضه دیگر... ) خرافه پرستی محض است . چه خرافه باستانی باشد یا خرافه با صورتی معاصر .

 دوره نژاد برتر و پست تر به سر رسیده است . دوره سره و ناسره به ته کشیده است . هیچ وقت هم وجود نداشته است . این خرافه از یک طرف وسیله ای برای توجیه و تقدیس درز بندی وجود فرادست و فرودست در میان انسانها ، برای غارت دسترنج شان بوده است و از طرف دیگر دستاویز فریبنده ای برای فراخوانی افراد فرودست در تهاجم به یکدیگر ، در تقابل منافع خصوصی فردی یا گروهی صاحبان فرا منافع ، بوده است . با این خرافه ، از یک طرف دزدی دسترنج دیگران را موجه و مشروع و از طرف دیگر ، همان دیگران را وادار می کنند که خود از این دسترنج دزدیده شده بر ایشان حراست نمایند .

 در این راه ، همه ی اقمار ارباب از مباشر و میرزا و ملای مزدور گرفته تا کاسه لیسان بینابینی ، سعی شان بر این است که  تا رعیت را وادار به پذیرش و تسلیم این خرافه نمایند . در حدی که در میانه کشمکش ، رعیت ها در به جان هم ، شاخ و شانه ی ارباب ما و ارباب شما بکنند . پُز دردشان را بدهند . از وسایل کار توانمندی محروم شان داشته اند و در پی این ناتوانی بی ابزاری دست ساز زمینی  ، فرادستی و فرودستی را بر ایشان آسمانی نمایند . که این وضع ، در دست و به دست زمینیان نیست . تغییر به دست زمینیان نیست . فریب دادن و سوء استفاده انسانها در بستر بی قراری بیداد ، آنجایی که افراد درپی گم کرده خویش یعنی وحدت نژاد انسانی ، ممکن است هر سنگ تراشه ای را خدا بگیرند . سگ نوازی را مهر بدانند .

آنچه مسلم است در سر انجام هر جدل و جدالی ، برنده کسی است که توان بیشتری دارد . توان یا امکان دسترسی به برتری ، در وضعیت های مختلف نیز شکلهای متفاوتی از خود بروز می دهد . در نبرد اجتماعی همگی به توان توده آگاه اند . گرد امده ای از مجموعه افراد که با تار یا رابطه ای منسجم و مستحکم بهم بافته شده اند و با درد مشترک و آرزوی مشترک ، خویشتن خویش را پی گیرند . هر جمع شده ای از افراد الزاماً توده مردم نیست . تار یا مناتسباتی لازم است که این افراد را بهم ببافد . به درد و آرزوی مشترک بیاراید تا افراد توده شوند . انسجام و استحکام رابطه مادی ویژگی توده است . همان دریای خرته کش آرام و بی نفسی که وقتی به مرز صخره های سیاه غیر انسانی می رسد برای درهم شکستن اش ، امواجش را تا آسمان بر سرشان فرو می ریزد .

توده ، تنها چمع شده افراد نیست بلکه حاصل جمع افراد است . مردمی که درهم تنیده شده اند . تنیده با تار یا رابطه ای  منسجم و مستحکم بر بنیان ساز و کار داد و ستدی که راز یا قواعد دگرگونی را بتدریج بروز و در یک آن پرده می کشد . رابطه یا تار ضروری که بر هست و نیست یا همان بود و نبود بافته شده است . همبالی و شراکت در رابطه و پیوند راستین ، موضوع گمشده واقعی و درست وحدت نژاد انسانی این مردم است .

این گونه رابطه و توده ی آن ، خیلی خوشایند بزرک مالکان و فرادستان نیست . از طرف دیگر یک مجموع افراد بی رمق نیز برای پیشبرد مقاصد پلید شان کافی نیست . بنابراین یک تار بی رمق برآمده از آز درنده خویی اجتماع درز بندی شده می بافند تا بتوانند بقدر نیاز و برای مدت کوتاهی این جماعت را به شور وادارند تا رمه وار به گله طرف مقابل بزنند . چه دستاویزی بهتر از طناب دست سازی که خود به دور شان بسته اند . طناب ترس از خطر ، برای از دست دادن نیمچه رود ی که با هزاران بند و ترفند به روی این تشنگان جیره بندی مختلف و تقدیس آن را دغدغه شان کرده اند . از یک سو با ترفند خرافی نژادی ، طبقه بندی و آلودگی آن را توجیه و در پی آن سو با این آلودگی ، افراد را برحسب منطقه ، جنسیت ، نژاد و ...  دسته بندی و تحریک می کنند و برای مقاصد پست منافع و طبقه خودشان بجان یکدیگر می اندازند .

 کسوت معاصرتوجیه و تقدیس خرافه ،که برخی اَلمان علم الاجتماع آن را در نیمه پر لیوان می بینند . یعنی کنارآمدن و دل بستن به جنبه های باصطلاح مثبت خرافه است . معتقدند ، اجتماعی که به خرافه اعتیاد دارد ، نمی توان به یکباره ترک اش داد . سنکپ می کند . یعنی در ازای چیزی که منع می شود ، باید جایگزینی از پیش آماده ، بتدریج به آنها داده شود . از طرف دیگر ، هر چیز از پیش اماده ی درست و درمان ، نیز ممکن نیست . زیرا کسانی که خرافه بر نان می مالند و خیلی هم پر زوز هستند ، چنین اجازه ای را نمی دهند . بنابراین وقتی نمی شود یک کار اساسی انجام داد . پس باید بتدریج و از درون با استفاده از مواد جدید جایگزین اقدام کرد . از یک چیزی در همان رده استفاده کرد . یعنی باید به همین جل پاره در دسترس که کاسبان حرمت به این ازار درخت بسته اند ، دخیل ببندیم و برای سطوح مختلف زخمداران تا روز مبادا ، حاجت مرحم سازگار و متناسب برای هر سطح و رنگ ، طلب کنیم و تسکین آلام بنماییم . نواندیشانه خرافه نماییم . یعنی مصالحه و دست انداختن بدوی به این چرندیات در استفاده از کاربرد جنبه مثبت خرافه که چون افیون در طول تاریخ با خود یدک کشیده ایم . آن دسته از عقاید و باورهایی که به لحاظ علمی و تجربی غیرقابل دفاع بوده و زمینه های کنترل ‏‏و تحرک یا توافق جامعه را حول موضوعی فراهم می آورد . اما از این توافق و تحرک ، توده ویرانگری که در ویرانه ، از آباد و آبادگری نیاموخته است ، چیزی جز ویرانه برجای نخواهد ماند . کنار زدن درد مشترک ، درمان مشترک بر آرزوی مشترک می خواهد . آرزوی واقع می خواهد ، وگرنه آرزو های بیشمار سرگردان در سطوح مختلف ، خود درد می شوند . ممکن است در یک یخبندان سیاه غیر انسانی ، برخی امور خرافه دست افزار دلگرم کننده ای بنمایند ، اما برای مقابله و درمان دردی که به آن گرفتاریم شفا بخش خوبی نیست . مخدر است . کوهکنار و تریاک و شیره فرقی نمی کنند . پرورده هم اند . این توافق در شهرکوران ممکن است بر یک چشم جواب بدهد ، اما اگر همه چشم باز کنند ، مشکل بشود جمع کرد . مشکل بتوان از یخبندانی دیگر و سوزی دیگر رست .

بی قراری در وضعیت ستم ، یک امر طبیعی است . این یک امر طبیعی است که انسان ، قرار بخواهد . آرزو داشته باشد . آرزوی انسان شدن داشته باشد . به دنبال معنی باشد . در پی گم کرده خود باشد . در پی هویت ، به شناسایی آرزوی خود بپردازد . به دنبال جایگاه خود باشد . البته نه آن جایگاه انسانی که سوای جایگاه دیگر انسانها باشد . اینکه در فرار از خراقه روز ، سوار بر اسب خرافه ی تازه از خاک درآمده ، بتازاند . تازه را ببینند و از خاک هیچ نگوید . در دوره ای کوتاه ، اگرچه ممکن است لعاب کشیدن بر واقعیت ، پوشش واقع بر خرافه جواب بدهد ، اما در گذر زمان به مرور  از رنگ و لعاب آن کاسته می شود که کاسته شده است . ترمیم مجدد آن بر جهالت مدرن نیز مورد تردید است و از استواری آن می کاهد . انسان ها هیچ فرق انسانی با یکدیگر ندارند . هاله و فره و پنجه مقدس را نیز بعدا با زور و نیرنگ تقسیم کرده اند . در سهم بیشتر نیز هر دم بر هاله و فره ایزدی شان افزوده شده است . در شکست و پیروزی و کشتار ، فره های تازه تری آورده اند . هر از چند گاهی نیز تقسیم مجدد فره ایزدی را داریم . نو رسیده های جدید ، ایزد جدید و هاله جدید لازم دارند . سعی می کنند کفش و کلاهی جدید دست و پا کنند . نوخرافه بر اندیشه بیآرایند . در نمایش و برازاندن این باور ، پدر و پدر بزرگ را که نمی توانند به روی صحنه بیاورند . چون که تراژدی بوی گندش در پشت پرده نمایش دیروز نزدیک هنوز شامه را می آزارد . پس باید از نادیده ها روایت کرد و با ردا و قبای بازار پسند بر دیده کلاه کشید . برای فرار از امروز ، از گذشته به آینده گریخت و از آینده به گذشته پناه برد . پدر و پدر بزرگ دیده شده دیروزی ، پس انداخته پسندیده ای برای مان فرو گذار نکرده اند . همه فخرو درد شان ، وسعت ملک و تعداد رعیت و کلفت و نوکر بوده است . حد اعلای لطف شان آن هم در رعیت نوازی بر این بوده که به نوکر و کلفت خود پدرسوخته فرموده اند .

 پس باید به عقب تر رفت . در نادیده ها و خلات پاره ها و دست ساخته ها گشت و شاخ و بالی تازه دست و پا کرد . از همان دفینه های ارزشمندی که می توانند در روش علمی با حدس و گمان کمتری به زندگی پیشینیان بپردازند . بسیار کمک می کنند تا گذشتکان را بهتر درک کنیم . مستنداتی که به روش علمی ، مو لای درزشان نمی رود . می توان از حقیقت تاریخ ، تحریف زدایی کرد . دست کاری شده ی این دفینه ها نیز از آن جهت است که این یافته ها پس از نبش و کشف ، به عمد گزینش دوباره شده اند . گزینش آن دسته از این خلات پاره ها و رو نمودن موارد خرافی موجود در آنها که می تواند بستر جدید دست درازی لازم بر ایشان را فراهم نمایند . چرا که همه ی حقیقت زیبای زندگی نهفته در این یافته های بدست امده که به نفع شان نبوده است، همچنان در کاخ ها و بارگاه ها هنوز دفینه مانده است .

 از این بحث و سرچشمه های ارزشمند آن که بگذریم ، دست نوشته های مکتوب نیز با همه کاسه لعابی میرزوان درباری نتوانسته اند در برازاندن نژاد برتر چندان کمکی بکنند . این مکنونات نیز نتوانسته اند تک خونی و به اصطلاح نجیب زادگی و اصیل نژادی مارا توجیه کنند . بیایید با مروری هرچند کوتاه ببینیم واقعا چه بر سر نژاد تک زوج ما آمده است . در جابجایی ها و در این درهم تنیدن ها ، این تک زوج ما به چند زوج ، تکه پاره شده است .

از جابجایی نژاد! های گوناگون از خونیرس به سرزمین های جدید در زمان فرمانروایی تهمورث دیوبند بر پشت گاو اساطیری سَرَسوک که بگذریم ، چه بسیار از گذشته های دور آمده اند و رفته اند و درهم تنیده شده اند . در این آمد و شد و تنیدن درهم ، مشکل بتوان سره از ناسره سوا کرد . سرزمین گیلان نیز مانند دیگر نواحی بعنوان یک پناهگاه طبیعی اجتماع ، ممکن است در دوره ای از تاریخ در انزوای جغرافیایی بوده باشد . اما همیشه درانزوای اجتماعی نبوده است .

 انزوای جغرافیایی گیلان در سیر تاریخی آن ، پس از گذر از اقتصاد طبیعی با توجه به بررسی و ارزیابی هزینه _فایده ای که اکثر چنگ انگیزان داشته اند ، به این نتیجه می رسیده اند که دستیابی و نگهداری این سرزمین اصلاً مقرون به صرفه یا اقتصادی نیست . با وسایل در دست نمی شود روی دریا شیره مالید و یا جنگل را مالپاره کرد . از طرف دیگر ، هوادم نفس گیر ، باتلاق ها و مرداب های فراوان در جلگه بی زه اش اصلاً استفبال خوبی از تازه واردان نمی کند . تازه اگر از همه ی این خان ها به سلامت گذر می کردند ، تن گیلان ندیده اش را مالاریا و بیماریهای کشنده دیگر امان نمی داد . تنها کسی که مرگ می خواست ، می توانست به گیلان بیاید !

وضعیت اقلیمی خاص ، رسم و آداب زندگی تنیده در قرارداد های اجتماع نیمه طبیعی و نیز استحکامات ابزاری و انسانی برآمده از آنها ، دستیابی و بویژه نگهداری این سرزمین را بسیارسخت و پر هزینه می نمود . همین مقدارخرج یا کمتر از این را می توانستند صرف مناطق ارزانتری بکنند که حتماً عایدی بیشتری گیرشان می آمد . بنابر این عطایش را به لقایش می بخشیدند .  نه آن کشور به پیروزی گشادند- نه باژ خود بدان کشور نهادند .  

 در وضعیت اجتماعی گیلان نیز همانند دیگر مناطق کشور ، در موقعیت های مختلف ، چه بسیار آمده اند و رفته اند . جابجایی های زیادی با آمدن و رفتن به قصد فراخوانی حمله ، یورش ، اسارت ، مهاجرت ، تبعید و سرانجام تجارت وجود دارند که به این درهم تنیدن ها کمک می کرده است .

از این سوی ایران ، هوخشتره و فرزندانش که تا هند و چین ، مصر و روم پیش رفتند . در ادامه کار ، غارت و کشتار در اسفار طاعت سلطان محمد غزنوی ، اردو کشی و تاراج  نادر شاه افشار ، هجوم وحشیانه و درندگی آغامحمد خان و بالعکس از آن سوی دیگر نیز ، یورشهای ددمنشانه بربریان متعدد بیگانه به کشور خودمان را داریم که از هنر تاراج و فنون کشتار جمعی بومیان بغایت بهره مند بوده اند و در برابر ایستادگی مردم ، استان یا ناحیه وسیعی را از آدمی تهی می کرده اند . از آشور تا اسکندر ، تازیانی که خود را به آندلس کشاندند ، چنگیزخان مغول ، امیرتیمورلنگ جهانگشا ، میرمحمود افغان  و تزار کبیر روس در گیلان گرفته تا هجوم و ستم های متنوع آشنا حاکمان به مردم قلمرو تحت سیطره خودشان ، همه و همه ی این ها ، جابجایی بسیاری را در این منطقه و مناطق دیگر سبب شده اند .

 گیلان سر بسته نیز برای همیشه از این قاعده دور نمی ماند . نمونه زمانی که شاه عباس کبیر ، کفگیر خزانه اش به ته دیگ می خورد . با گردآوری مریدان درنده ی گمنام از مناطق مختلف و برخی از موذیان جونده آشنانام این منطقه که از قبل ( در زمان بستن نطفه سلسله صفوی در گیلان ) برایش در گیلان باقی مانده بود ،  برای غارت ابریشم و دیگر منابع ، وحشیانه تن به یک یورش انتحاری می دهد . آنگاه پشت بند این کشتار و غارت ، برای نگهداری و تثبیت موقعیت خود در این دیار بر پایه تکه پاره کردن گیلان و تداوم خط ابریشم ، وزرا و افراد بسیاری را با نام و نشان مختلف که با در یوزگی نامی تازه و اصیل یافته بودند ، با در یوزگی نامی تازه و اصیل یافته بودند ، از مناطق دیگر روانه گیلان می کند . معمولاً حشر و نشر این روان شدگان نیز با همان سران و اشراف اصیل زنده مقیم قدیم خواهد بود .

  بعد از مرگ شاه نیز نوه اش شاه صفی سران سرکش و شورشی گیلان را بطرز درندواره ای در دارالسلطنه اصفهان نعل می کند . به دار می آویزد . برای زهر چشم دیگران خود اول بار تیرباران می فرمایند . دو  پسر صغیر این روسیاه و یک نفر برادرزاده او را نیز در میدان رشت حلق آویز می نمایند ... . پس از اطفای نایره این شورش ، شاه سفیه نیز برسیاق جدش ، چشم و گوش و دست بسیاری را به گیلان گسیل می دارد . در این میانه ، همه دارایی رعیت روسیاه ، یک شام خدم و حشم این فرستاده نمی شود . منت بر اشراف اصیل مقیم می نهند . ثانیاً در شان نماینده پادشاه نیست که با رعیت سر کند . تعدد این افراد ارسالی نیز بخوبی در وحشت و شدت برخورد با مخالفان و سرکشان قابل تخمین است .

بیشتر از یک دهه نیز پطر اول تزار کبیر شمالی نیز در جستجوی آب و راه در جنوب  ، چندین هزار سرباز اروس را از راه آب و انزلی ، خشکی و بادکوبه وارد گیلان می کند . در ادامه حضور بر پیمان همکاری میان روسیه و نادر و حمایت نادر از تجارتخانه یا کمپانی راشای انگلیس برای صدور انحصاری ابریشم به روسیه ، گذر تجارت گیلان با دنیای خارج پا می گیرد . دروازه های بده بستانی گشوده می شوند . با ورود بازرگانان ارمنی و روسی و یهودی و هندی به رشت برای صدور ابریشم و برنج و چوب شمشاد در زمان وکیل الرعایا و تعمیر راه رشت- قزوین فتحعلی شاه ، حفره ای پایدار و مداوم در این دیوار بسته گیلان گشوده می گردد . تجارت با دنیای بیرون و روابط مربوط به آن ، دنیای گیلان را با دنیای بیرون بصورت جدی پیوند می زند . در هم تنیده می کند . آمد و شد در این بده و بستان های اقتصادی  ، لزوما شهر ، روستا ، جغرافیا و البته نژاد را نیز تحت تاثیر قرار می دهد . بگذزیم که از ابتدا ، این منطقه  همشه پناهگاه  سخت جانان فراری مناطق دیگر نیز بوده است .

در زمان مشروطه ، گیلان یکی از پایگاه های اصلی و اندیشه انقلاب ایران می گردد . در دوره مقابله با شاه صغیر بر سر موضوع انقلاب مشروطه نیز گیلان با تشکیل انجمن های مختلف و کانون مقاومت ، انجمن ایالتی‌ حکومت گیلان را در اختیار می گیرد . در همین دوره است که با توجه به حضور بیگانگان متعدد در گیلان ، دست کم یکصد هزار مهاجر گیلانی و آذربایجانی را داریم که در روسیه اند . با برپایی استحکامات نظامی پانوف بلغاری و پیوستن سپهدار محمد ولی تنکابنی به انقلابیون گیلان ، خواسته مردم در آداب حکومت ایران به مرکز و مردم کشور اعلام می گردد . احیای قانون ، تشکیل مجلس و خلع شاه .

 اوایل بهار 1287 ، تعداد افراد گیلانی به همراه این مهاجرین ، به قدری بوده است که بتوانند برای تسخیر مرکز ، راه تهران در پیش گیرند . اواسط بهار قزوین را فتح می کنند و در اوایل تابستان به همراه سواران بختیاری وارد تهران می شوند .

 در زمان جنگ جهانی اول نیز با ورود بیگانگان برای مقابله با بیگانگان دیگر در ایران و گیلان ، جنبش دیگری به رهبری میرزا یونس معروف به میرزا کوچک خان جنگلی رقم می حورد . آموزش فنون نظامی این نیروهای داوطلب جنگلی عمدتا بوسیله افسران ترک، اتریشی و آلمانی است . بعد از جنگ جهانی اول و برقراری نظام سوسیالیستی در روسیه ، انگلیس به سردستگی از دیگر بیگانگان ، مامور جلوگیری از گسترش این نظام و کمک به مخالفان شوروی می گردد . در این راه جنگلی ها با بیگانه ستیزی مانع اساسی این کار هستند . بناچار ، میرزاحسن وثوق الدوله نخست وزیر 1919 با قرارداد تحت الحمایه انگلیس ، تیمورتاش را به حکومت گیلان  منصوب و مامور قلع و قمع جنگلیان می کند . با عقب نشینی کوتاه میرزا و جنگلیان و تجهیز مجدد ، همراه با ورود ناوگان ارتش سرخ به انزلی و شکست گارد سفید روسیه و نیروهای انگلیسی ، سردارجنگل به همراه کمونیست های ایران ، جمهوری گیلان ، جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران ، را در چهارده خرداد 1299 تاسیس می نمایند . اعضای این کمیته ، از ایرانی و روسی اند . در روز بعد نیز هیات این دولت جمهوری به سرپرستی میرزا کوچک خان جنگلی ، به مردم معرفی می شود . در زمان جنگ جهانی دوم نیز می بینیم که نیروهای کشور شوروی ، سرزمین گیلان را تا پایان جنگ در اشغال خود می داشته اند . 

بدین ترتیب نوشته های مکتوب نیز دست نخوردگی و دست نزدگی ما را تایید نمی کند . تازه این وضعیت گیلان هزار بند است . وضعیت مناظق دیگر که در و پیکر سست تری داشتند ، پر واضح است .

 مهاجرت های داخلی ، موارد دیگری بر این آمد و شدها است . آمد و شد و درهم تنیدن ، خودی ها می باشد . آمد و شد تبعید شدگان و فراریانی است که پناه می جسته اند . جامعه طبیعی گیلان معمولا پناهگاه مطمئنی برای این افراد می بود . پناه تن در جان طبیعت که آن را برای تعقیب کنندگان ، سخت در دسترس می نمود . پناه جان در تن طبیعت و طبیعت تنیده در آداب زندگی و زندگی اجتماعی پا گرفته از این رسم طبیعی که هماهنگ با ساز طبیعت انسان می زد . بیشتر این مهاجران ، در گریز از ستم و یا در تحت تعقیب ، به فرار می بوده اند . افرادی آگاه و دادخواه که برای گریز از ستم حاکمان نا آگاه و بیدادگر ، گیلان سخت را امن تر از هرجای نرم خودی می یافته اند . امن بر استقبال و دامان مردمی که آرزو و دردش را می دانستند .  همساز و همآوا ، همبال اش می بوده اند . ورود این مهاجرین سرالک شده از دیگر مناطق ، یا مغزهای فراری ، در پا گرفتن قرار داد اجتماعی سالم تر نسبی ، بسیار موثر بوده اند . مزیت پذیرش و ورود این افراد آگاه و سرکش در تعامل زنده اجتماعی که سروده راه و رسم زندگی درست می جستند ، کمک می کرد که گیلان سر زنده هیچ وقت نه گفتن را از یاد نبرد . خردورزی نسبی گیلان هم در مقایسه با دیگر مناطق همین است نه بخاطر نژاد و یا کله ماهی !  هر زمان نیز که گیلان شکسته است ، بدست و یا به کمک پسماندگان همین پناهجویان بوده است .

در اندرونی اشراف باصطلاح اصیل نژاد و اصحابش هم قضیه پر واضح است . از هادی صداقت تیزبین خردمند گرفته تا داستایوفسکی بزرگ ، همه این را می دانند . همین نجیب زادگان سره با وجودیکه بهترین ، زیباترین و سالم ترین افراد را برای خود دستچین می کرده اند ، گاگوول و منگول های پس انداخته شده در میان همین زر و زیور داران اصیل که به لطف خدایشان کم هم نیستند ، نشان از اعقاب نوکر و کلفت های وارفته ای هستند که در پستوی اندرونی  نژاد کرده شده اند .

با این اوضاع و احوال اگر کسی سره  چهار نسل پیش را ترسیم کند هنر کرده است . چه برسد به آشور .

حالا که باید به پس برویم ، چه اشکالی دارد یک کم پس تر برویم . به نیای داروینی مان نگاهی بیاندازیم . ببینیم که چقدر بزرگ و بزرگ تر شده ایم . شاید کمی به خود بیاییم . سوای کسانی که قصد و غرضی دارند ، آنقدر بزرگ شده ایم که دیگر خرافه و کودکانه نگوییم و احمقانه رفتار نکنیم . اگر نه ، افراشته چلنگر هم نمی تواند این قفل و طلسم شازده اوس ممکریمی ما را وا بکند .

 گنده بالانشین های باصطلاح تمدن امروز هم به صراحت جرات گفتن چنین توصیه های مزخرفی را ندارند . چرا که توصیه های بهسازی نژادی باصطلاح علمی سِر فرانسیس که عمری برایش دوندگی کرده بود ، موجب پرداخت خسارت و غرامت شد . درب ادره ثبت اسناد یوژنیک چارلز دون پورت نیز تخته شد . به این نتیجه رسیدند که روش پورتفولیو ی اهل سرمایه را مطمئن تر ببینند . یعنی هر قدر خزانه ژن ها ، غنی تر و متنوع تر باشد، توانایی زیستی بیشتر می شود . بقای گونه را تضمین می کند . قرار دادن همه تخم مرغ ها در یک سبد ، کار عاقلانه ای نیست . که تنوع زیستی همسو با نظریه تکامل است . امروز به ناچار هر نوع جداسازی علنی را  نقص حقوق بشر و حمله به کرامت انسانی می گویند . فرقی نمی کند جدا کردن بچه های دیروز کوروش کبیر باشند و یا بچه های امروز مارتین لوترکینگ باشند .

 بگذریم از اختلافات طبقاتی که همیشه پیوستگی های خونی را کنار می زده است و رانده شدگان خونی با ناخویشاوندان در منافع مشترک ، درد و آرزوی مشترک می زده اند . البته نه وارفتگانی که خود را از دسته یک به دسته دو می کشاند تا باز هم سر دستگی شان را حفظ کنند . توی جهنم هم ارشد بمانند .کسانی که هنوز پوست پلاسیده خوش رنگ اربابی بر تن رنجور و شکم تهی شان سنگینی می کند . ( واشنا خان ) . رانده شدگان وامانده ای که در یدکداشت سنت نژادی پیشینه خود سعی می کرده اند با یک چشم در میان کوران نیز پناه توهم و خرافه بزنند . در جمع کوران تحقیر شده درمانده ای که در این طرف ، فکر می کرده اند در جوار این رانده شدگان ارباب نمای بی پناه ، به  درجه رفیع رعیت و نوکر خاص ارتقا می یابند . همراهی بر جهل و ترسی که همیشه وجود داشته و خواهد داشت و سوء استفاده از این واقعیت چه به روش دیروزی و چه با رنگ و لعاب امروزی برای مقاصد پلید ، خیانت است . بنابراین  طبیعی است که در وسط راه چندتایی از این رانده شدگان ، کم بیاورند و پا پس بزنند . چراکه اینها نیامده بودند ، بلکه رانده شده بودند . نیامده بودند که رانده شده بودند پس می تواند گاهی فیل شان دوباره یاد هندوستان بکند .

به هر حال آنچه اهمیت دارد ، نژاد انسان و مرام انسانی است . سرشت یا سرنوشت از سر گذشته انسان است . خواستن ، گشتن و یافتن انسان در انسان است . رسیدن به خویشتن خویش است . زیبا شدن انسان در وحدت نژاد انسانی است . همانی ، سرشت انسان است . انسان انسان است .                                            ع _ جمشیدی اشکلک 

ع - جمشیدی اشکلک

  3_ اشکلک در فرهنگ لغات دهخدا ، معین ، عمید

   لغت نامه دهخدا

  اشکلک . [ اِ ک ِ ل َ ] (اِ) آلتی است از چوب که لای پنجه ٔ دزدان گذارند و فشار دهند تا از درد عاجز شوند و دزدی را بروز دهند. مثال : دیشب در اداره ٔ نظمیه دزدی را اشکلک کردند، هزارها تومان مال دزدی بروز داد. (فرهنگ نظام ). آلت شکنجه . (فرهنگ ضیاء). شکنجه ای با فروبردن تراشه ٔ نی میان ناخن و گوشت یا نهادن چوب در فرجه های انگشتان و فشردن . و این گونه شکنجه در روزگار استبداد متداول بود. || اشکلک خیمه ؛ پَل . چوب که به زمین فروبرند و طناب خیمه بدان بندند. || دسته ٔ طنابین جوال که گاه قپان کردن قلاب در آن افکنند. || در تداول بهبهان ، دام . تله .

 [  اِ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 12000گزی جنوب رودسر متصل به مرکز دهستان واقع و منطقه ای جلگه ، معتدل مرطوبی و مالاریائی است .
سکنه ٔ آن 715 تن میباشد که از مذهب شیعه پیروی میکنند و بزبان فارسی و لهجه ٔ گیلکی سخن میگویند.
آب آن از پل رود تأمین میشود و محصول آن برنج  ، چای و شغل اهالی زراعت است .
راه فرعی به شوسه دارد.
  (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)

 

 فرهنگ فارسی معین

 اشکلک . ( اِ کِ لَ) (اِمر.) 1 - شکنجه . 2 - نوعی شکنجه و آن چوبی بوده که لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا به جرم خود اقرار کنند. 3 - چوبی است به مقدار چهار انگشت که وسط آن باریک تر از دو سر وی است ، و وسط آن طناب بندند، و آن برای اتصال دو قطعة خیمه به کار رود. 4 - در اصطلاح کشاورزی به قلمه های کوتاه گویند که برای ایجاد قلمستان غرس می شود.

 

 فرهنگ فارسی عمید

 اشکلک ا. ( اِ کِ لَ ) نوعی از شکنجه ، چوبی که لای انگشتان متهمان بگذارند و فشار دهندتا از درد بی تاب شوند و بجرم خود اقرار کنند . اشکله و اشکنک هم گفته شده .

 

  4_ برخی از سالخوردگان ده اشکلک

  سالخورگان ده علاوه بر خویشاوندان بسیار نزدیک ، کسانی چون  مشدی الاسن ( مشهدی علی حسن) - موختار آموجان ( عموجان مختار) سی دال محمد - اوس ابراییم نجار( استاد ابراهیم نجار) و . . . . که در نقل شادی و رنج روزگارشان از خیش و شخم در یخ گرفته تا سنگ سیاه شوکت ارباب ( وزنه سیاه رنگ ترازوی دختر ارباب برای تحویل حاصل یا حق مالکانه که ده درصد اضافه وزن داشت ) . از توقف کوتاه میرزا در پلام و تهیه اسب از اشکلک در زمان عقب نشینی به شرق ، قبل از تشکیل جمهوری گیلان . از ورود رضاشاه به این منطقه و دستور آبادکردن گلدشت فعلی و . . برایم گفته اند . سر سخن را معمولاً خودم باز می کردم . در این میان شوق زیادی به شنیدن داستان هایی چون رعنا و کردآقجان بر سیاق قصه لیلی و مجنون نداشتم . از اتفاقات کبل آقجان دانا ( کربلایی آقجان ) بیشتر خوشم می امد که امنیت پناه اش سرتر از چماق امینه های پاسگاه می نمود . چشم در چشم ارباب دست بافته خود ، پا پس نمی کرد . با درگیری و پیگیری و کوچاندن طایفه اش به بورباغ ، به همراه مردم رسم احیا (سلب حق انتقال زمین از احیاکننده به دیگری ) را در دل قاعده مقدس اربابی احیا کرد . آن هم زمانی که اربابان حق انتقال آدم را برای خود محفوظ نگه می داشتند . و . . .   .

لازم نیست کلکافیسه های این بلبل به خودشان بگیرند . ممکن است از دم زدن هم بیافتند !

 

 6 -  نواحی اشکلک شامل ؛ جورمحله ، سل پشت و جعفر سره ، حسینبک سره ، میانمحله ، جیر محله ، کوربی سره ، دوگل سره ، چور دوم ، سل بون و نوشره و مازی داربون ، مورغان محله و نیز دو ناحیه پرت دو خانواری کوله سر و چالباغ بوده است .

 این متن بخشی از یک نوشته بنام "یاوه های دربند" است که عیناً در ادامه می اورم .

 ........................ دریکی از شبهای چله دهه سی در روستای اشکلک بدنیا آمد . 

 اشکلک یکی ازروستاهای بخش رحیم اباد رودسر  و رودسر یکی از شهرستان های استان گیلان است.البته درآن سالها این محله جزء شهرستان شهسوار بود. بعداز دیپلم و سربازی ، شناسنامه ام را به رود سر تغییر دادم.  وقتی برای کار به ادارات رودسر می رفتم می گفتند اولین شرط این است که بومی باشی . شهسوارمربوط به استان مازندران می شود. مازنی ها میگفتند رحیم اباد جزء رودسرگیلان است وگواهی دیپلم شما صادره از اداره فرهنگ رودسر است.

اشکلک در شمال  رحیم آباد قراردارد . رحیم آباد در دوازده سیزده کیلومتری جنوب شرقی رودسر است.

رودخانه پلرود (پلارود= رود بزرگ)  ازغرب  تا بر قسمتی ازشمال این ده کشیده شده است . درشمال اشکلک علاوه براین رود که بصورت مورب است ده تازه آباد و بورباغ ( خارستان تمشک) قراردارد . ده گلدشت درشرق آن است . درجنوب آن ده ترشکوه و رحیم آباد قراردارد.

موقعیت راههای این ده را اگرمانند نقاشی های تهمینه درنظربگیریم که یک خط افقی می کشد بعنوان زمین و روی خط زمین ، یک درختی میکشد که تنه آن در بالا به دو شاخه باز میشود . شاخه طرف راست را بایک کمانی براست افقی میکند ودرقسمت افقی این شاخه نیزدو شاخه موازی هم بطرف بالا میکشد . شاخه سمت چپ تنه رانیز با یک کمانی به چپ افقی میکند وروی آن یک شاخه عمود میکشد . برای اینکه ریشه اش را بکشد دستش کمی به راست می لغزد واز همانجا ریشه اش رابطرف پایین رسم میکند .

این منظره را اگر رو به شمال پیش خودمان بگذاریم راه های اصلی ده رانشان میدهد . خط زمین که از غرب به شرق کشیده شده رحیم آباد را به گلدشت وصل میکند . روی این خط نواحی جورمحله ( محله بالا) ، حسینبک سره ( محدود خانواری که زمین کشاورزی شان در سل پشت قرار داشت و رعیت ارباب اشکلک بودند ) قراردارد . ریشه آن بطرف سل پشت ( شل = آب بند و مرداب نسبتا وسیع که جای ذخیره آب مزارع پایین است ) و جعفرسره (سرای جعفر)  است . محل دوشاخه تنه ، میانمحله ( محله میانی ) است . قسمت افقی شاخه سمت  راستی جیرمحله (محله پائین ) وشاخه عمود سمت چپ روی همین شاخه به چوردوم (ته یا دم زمین های بایری ) میرسد و شاخه عمود سمت راستی  که تقریباًموازی آن است پس ازگذشتن ازکوربی سره ( سرای کور بین یا جغد ) به دوگَل سره ( دوسرشاخه چوب یا راه که معمولا برای دو راهی آب رود بکار می رود ) ختم میشود.شاخه سمت چپی تنه درخت به موقان محله یا مورغان محله ( محله مرغانه یا تخم مرغ ) و از آنجا به کوله سر ( سرای بلندی یا تپه مانند ) و چالباغ (باغی که در پستی قرار دارد) راه دارد . شا خه عمود روی آن به محله نوشره ومازی داربون (پای درخت بلوط) ولات (بستر رودخانه پلرود) میرسد . البته باتوجه به پراکنده بودن خانه ها ، راههای فرعی بسیاری نیز وجود دارند .

درحاشیه این مسیرها خانه وسره (سرای) مردم ده ودرمابقی آن شالیزار و باغ اهالی قراردارند . علاوه بر رودخانه پلرود که در غرب وشمال اشکلک کشیده شده است چندرودخانه کوچکتر نیز در داخل ده جاری است . یکی خوشکره (خشک رود)که از جنوب شرقی به دوشاخه میشود یک شاخه اش از غرب موغان محله و کوله سر به بیبالان نهر و پلرود میرسد وشاخه دیگر آن نیز در جور محله به دوشاخه که یک شاخه آن به مزارع شرقی وشاخه دیگر آن پس از گذشتن از میانمحله به مزارع شمالی میرسد. رودخانه دیگر ازجنوب - شرق وجور محله ومیانمحله وجیرمحله وچوردوم میگذرد. دو رود دیگری نیز از حسین بک سرا و گلدشت ومزارع شرقی وکوربی سره ودوگل سره ردمیشود.

   نواحی اشکلک شامل ؛ جور محله ، سل پشت و جعفر سره ، حسین بک سره ، میانمحله ، جیر محله ، کوربی سره ، دوگل سره ، چور دوم ، سل بون و نوشره و مازی داربون ، موغان محله و نیز دو ناحیه پرت دو خانواری کوله سر و چالباغ بوده است .

عمده محصولات این ده برنج وچای ومرکبات است.البته گیلان سرسبز  و دهی با این ویژگی وبارش فراوان تقریباً همه نوع محصولی رادارد . [ چند سالی است که کیوی نیز درتکمیل بزم بیگانگان و تامین نان آشنایان جزء عمده محصولات است ] .

 اشکلک با جمعیت آن زمانی ، ابزارها و امکانات ابتدایی آش بیشترشبیه بیشه زار یا نیمه جنگل بود تا آبادی . خانه هاازچوب وکاهگل درست شده بودند و بیشترشان در گذر بستر پیشتری بخاطر نم و شرجی دو طبقه ای بود . بام شیروانی آن ازسیمکا (حلب ) وچند خانه ای هم پیدا میشد که از سفال و لت (تخته پاره ) واشکل (ساقه برنج )پوشانده شده بود . سفال و لت و اشکل بازمانده پیش ازپیدا شدن سیمکادراین ده (در دهه بیست و سی) بود . سفال مال دوروبریها ودمآبخورهای ارباب بودکه می خواستند سرشان سنگین باشد . و لت واشکل هم مال رعیتهایی بودکه هنوزسیمکا نکرده بودند و یانداشتند که بکنند . غیرازخانه , دیگربناها مثل کندوج (انبار شلتوک) ، طویله ولانه و..بیشترشان از لت واشکل بود . برق نبود . آب لوله کشی نبود . بخاری نفتی نبود . فانوس و چراغ ، چاه و رودخانه ، هیمه وکله بود .

   سیمای کلی اشکلک تا حدی به همین صورت بود......... .  

 

  7_ خورته سره

  خْرْتَه یا خورته سره = خرته یعنی روته ، روفته یا رُفتنی است . خورته که بیشتر با گَبَر (پرنده کبک) بکار می رود به معنی خرته یا روته یا پسمانده ی بجای مانده از پرنده کبک است که نشان از وجود کبک فراوان می نمود  - سره یا سرا به یک ناحیه حدود شده به هسته ای مشخص مثل خانه و یا هرچیز مشخص دیگر باضافه محوطه یا زمین های اطراف و دیگر بناهای وابسته به آن گفته می شود . کوربی سره ، جعفر سره ، دوگل سره و . .

 

 8_ چوردوم

  چور دوم = چور به معنی زمین آباد نشده ، بایر - دم یا دوم در اصطلاح به دم ، ته ، پائین و آخر گفته می شود - چوردوم به معنی محلی بود که در ته یا پائین تر از زمینهای بایری قرار داشت .

 چَپَر= دیوار بافته شده از تار پایه چوبی و پود شاخه های نرم و نازک درخت و درختچه ، در پیرامون سرا یا باغ  . معمولاً چپر در آن زمان آنقدر نشانه با دوامی نبود که یک محله بتواند در دم اش شناخته بشود . بجای چپر ،  باغ چپرشده یا هر چیز با دوام تری شاید می توانست برای این نشانه مورد استفاده قرار بگیرد . دگردسانی کلمات گیلگی بیشتر بخاطر همآوایی با زبان های دیگر از جمله فارسی یا نوشتاری صورت می گیرد . علایم صدا دار آن خاص است . در مقایسه با اصوات شکسته و تند دیگر زبان ها ، موجهای بسیار نرم و ملایمی دارد . در هر صورت چور و چپر ، در این تغییر و دگرگونی خیلی با هم فرق نمی کنند .

 

 9_ قصیده گاب شیون فومنی  

  . . . . . ﻣﻦ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﻢ کی ﺑﻮﮐﻮﺩﯾﺪ ﮐﻮنسیون / ﮔﺎبا ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﭼﺎﮐﻮﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﻭﺭﻭﻥ / . . . . / ﺗﻮ ﻧﺎﻧﯽ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺑﺰﯾﻦ ﮔﺎبا ﺑﻪ / ﻫﺮ ﺳﮓ ﻭ ﻧﺎﺳﮓ ﺗﺮﻩ ﻗﺼﺎﺑﺎ ﺑﻪ . . . .  ( متن کامل قصیده در ادامه پانوشت )

 

 10   کله ، کلا و کلایه

  کله ، کلا و کلایه = بعنوان پسوند و یا پیشوند چیزی که در جایی فراوان وجود دارد ، بکار می رود . جای مورد نظر به اسم انبوهه آن چیز نامیده می شود . نارنج کله ، توسه کله و یا کلا چای . محدوده ای که در آن درخت نارنج ، توسکا و یا چای فراوان دارد .

 

  11- سم پاشی هوایی مزارع و باغات

 بعداز سم پاشی هوایی مزارع و باغات ( باهواپیما ) در دهه چهل ، بعضی از درختان و گیاهان به مرور زمان مقدارشان کم شد و یا بکلی از بین رفتند . احتمالاً بخاطر ازبین رفتن حشراتی بوده است که درگردافشانی و تکثیر این گیاهان شرکت داشته اند . چون که باعث از بین رفتن آنی و مستقیم گیاهان نمی شد . از سویی دیگر با سمپاشی تکمیلی منازل خیلی از بیماریهای خطرناک ناشی از حشرات از جمله پشه مالاریا از بین رفت . امروز روز ، پشه ها که برگشته اند ، امیدواریم که درخت ها هم برگردند !

 

 12_ اسباب بازی

  رزین دوخاله = تیرکمان - وسیله پرتاب ریزه سنگ بجای پیکان برای شکار پرندگان که زه آن از لاستیک رزین است و  کمانه اش از چوب دوشاخه ای که  نسبت به محورفرضی که از راس دوشاخه میگذرد ، قرینه اند . پیدا کردن شمشادش تقریباً غیرممکن بود . البته حالا نجارها با وسایل بهتر و وقت بیشتر خیلی دقیق تر را می سازند . اما نه شکاری پیداست و نه کودکی که از پشت کامپیوتر و موبایل و . . . کنار بکشد .

 وروره = فرفره ، تکه چوب مخروطی شکل که در روی زمین بر راس می چرخید . برای تداوم چرخش از شلاقی که با پوست خیسانده یا پوست تازه شاخه درخت درست شده بود ، استفاده می شد . در برابر شلاق ، هرقدر دلمایه چوب یکدست و سنگین تر می بود ، بازی روان تر می شد . مخصوصاً در زمینهایی که مانند امروز صاف نبود .  شمشاد و ازگیل (کونوس ) خوب جواب می داد . در این بازیها ، ضمن لذت تکنفره ، بازی چند نفره و مسابقه نیز برقرار بود . در راندن وروره به سربالائیها و سراشیبی ها این امر بیشتر اهمیت پیدا می کرد .

 

  13- قیش بازی

  قیش بازی = بازی با کمربند یا شلاق زنی ، نوعی بازی دسته جمعی ، با توجه به تعداد افراد که به دودسته مساوی تقسیم شده اند ، دایره ای روی زمین رسم می شود . یک دسته در بیرون دایره و دسته دیگر در وضعیت درون خط قرار می گیرند . روی خط محیط دایره در نقاط مختلف به فاصله مساوی به تعداد افراد دسته درون ، کمر بند یا شلاق می گذارند . برای هر کمربند یک نفر از دسته داخلی ، به نگهبانی می ایستد . دسته بیرونی قصد دارند این کمربندها را تصاحب کنند و با آن بجان دسته داخلی بیافتند . قانون بازی در این است که اگر هر یک از افراد دوگروه در محدوده خودشان فردی از گروه دیگر را با پا لگد کند ، گروه لگد خورده در وضعیت دسته درون خطی قرار می گیرد .

در وضعیت نگهبانی ، هرگاه نگهبان ، فردی از دسته بیرونی را با پا لگد کند ، درصورتیکه حداقل یک پای نگهبان در داخل باشد ، دسته بیرونی سوخته و در وضعیت دسته داخلی قرار می گیرند .

در تصاحب کمربند روی خط ، دسته بیرونی سعی می کند با پرت کردن حواس نگهبان و یا کشاندن و راندن وی به بیرون از خط با همدستی یار خودی که در این صورت نگهبان سوخته تا مرحله پایانی از کمک به دسته خودی محروم می شود . با بدست آوردن یک کمربند علاوه بر پرت کردن حواس و کشاندن ، با زدن شلاق نیز میتوانند نگهبان بعدی را برانند تا شلاق دیگر را صاحب شوند . در مرحله پایانی بعداز اینکه تمام کمربند ها توسط دسته بیرونی تصاحب شد ، همه افراد دسته داخلی در داخل قرار می گیرند و دسته بیرونی با شلاق زدن داخلی ها و فرار به بیرون از خط ، کار را ادامه می دهند . بشرط اینکه در داخل دایره یعنی زمین طرف دیگر مورد اصابت لگد دسته داخلی قرار نگیرند . با خوردن لگد و سوختن ، وضعیت دسته عوض می شود .

در این بازی ، حداقل به تعداد یک گروه کمربند لازم می شد . در ان زمان کمربندی یا قیشی پیدا نبود . اگر هم بود از ترس پاره شدن و یا خراب شدن کسی آن را وارد بازی نمی کرد . بنابراین جایگزینی لازم بود که هم با دوام باشد ، به استخوان افراد آسیب نرساند و مهمتر از همه ، ضربات آن ، سوزش لازم را داشته باشد . شمشاد بهترین بود . یا حداقل آنچه که در دسترس بود .

 

 

14- آو وگیر یا آو لک

   آو وگیر = آو لک : کناره نهر و جوی که جایگاه و محل برداشتن آب مورد استفاده روزمره خانواده ها بود .

قبل از لوله کشی آب شهری ، مردم برای آب خوراکی از چاه و چشمه استفاده می کردند . زنان برای شستن ظرف و لباس و دیگر شستنی ها از آب نهر استفاده می کردند . پس از کار روزانه مردان ، آو وگیر این نهر ، حمام تابستانی می شد . دور از چشم دیگران گاهی بعنوان توالت ( دست به آب ) اصطراری هم بکار می رفت . بنابراین وجود یک پوشش را الزامی می کرد . شمشاد با سرسبزی همیشگی  می توانست یک پوشش چهارفصل باشد . چه از قبل در کناره رود وجود داشت و یا اینکه با فروکردن یک شاخه شکسته در زمین سبز می شد .

 

 15_ برخی از ابزارهای کشاورزی و شکار

   دازدومه ، خویه دومه ، داک و کیت دومه ، کچک = دسته داس ، دسته پارو ، دسته سیخکمانه ماهیگیری ، چماق .

      گاجمه یا گاوجومه = گاو آهن ، خیش ـ قسمت چوبی آن که بر پشت گاو می نهادند ـ جت 

 

  16- برخی نواحی نیمه آباد اشکلک

   چالباغ ( باغستانی که در چال یا پست تر از زمینهای اطراف قرار دارد ) ، آوجار باغه (جار به معنی مرداب کوچک یا برکه و آو که همان آب است . باغ یا زمینهایی که در بستر برکه مانندی قرار دارند ) ، توسه کله ( مانند کیش کله اشاره به زمینهایی که درخت خودرو توسکا فراوان دارد )، لاته ( لات = بی مصرف . زمینهای کمتر قابل استفاده برای باغ یا کشتزار که ممکن است بدلایل طبیعی باشد یا اینکه آباد کردن و نگهداری اش به صرفه و اقتصادی نباشد ) = چهار ناحیه نیمه جنگلی و نیمه آباد فعلی در اشکلک .

 

  17-  شیشار بوله و توساکونه

   شیشار بوله = نهال شیشار یا نهال تازه شمشاد ، درخت جوان شمشاد که بسیار محکم و انعطاف پذیر است .

          توسا کونه = کنده درخت توسکا ، اشاره به کنده پوسیده و ضعیف چوب توسکا دارد .  

                                                                      عزت اله جمشیدی اشکلک

 

 متن کامل قصیده گیلکی گاب _ شیون فومنی

 بدون ترجمه نفیری که به گیلنای ، شیون  آورده است .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ﻧﻮﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺟﻪ ﻫﻮﺵ شونده ﺑﻮ
ﻣﺮﺩﺍ که ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ  ﮐﺮﻩ ﺑﻮﺳﺘﻪ ﺑﻮ
ﺧﻮ ﺍﻣﺮﺍ ﮔﻔﺘﯽ  ﻣﻦ ﺍﺧﺮ ﭼﺎﻕ ﻧﯽ ﺍﻡ
ﻣﻔﺖ ﺧﻮﺭﻩ ﺍﻋﯿﺎﻧﻪ  ﻗﺮﻣﺴﺎﻍ ﻧﯽ ﺍﻡ
ﻣﯽ ﭘﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺞ ﺑﺸﻪ  ﺭﺍﺳﺖ ﺷﻪ ﻣﯽ ﺩﺳﺖ
ﺩﻭﺧﺎﻟﻪ ﭼﻮﺑﻢ  ﮐﯽ ﺧﻮﺭﻡ ﮐﺲ ﺑﻪ ﮐﺲ
ﺳﯿﺒﯿﻞ ﻧﺎﺭﻡ  ﺑﺮﻩ ﺑﻨﺎﮔﻮﺵ ﺑﺒﻪ
ﻫﺮﺗﺎ ﻧﻔﺲ ﮐﺶ  ﻣﯽ ﻭﯾﺠﺎ ﻣﻮﺵ ﺑﺒﻪ
ﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﺩﺳﺘﻪ  ﺑﺒﻢ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ
ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻢ  ﻭﺍﺭﮔﺎﻧﻪ ﺯﻥ ﺷﮑﻤﺪﺍﺭ
ﻻﺗﻪ ﺣﺮﺍﻡ ﺯﺍﺩﻩ ﺗﻮﺧﻢ   ﮐﯽ ﻧﯽ ﺍﻡ
ﻧﻮﭼﻪ ﯼ ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺑﯿﻤﺨﻢ   ﮐﯽ ﻧﯽ ﺍﻡ
ﺁﺏ ﻧﯿﺪﯾﻨﻪ  ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻣﺎﻩ  ﻣﯽ ﺗﻨﻪ
ﻗﻮﻟﻨﺞ ﮐﺮﻩ  ﺍﯾﺸﮑﺎﻧﻪ  ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻧﻪ
 می پنشته انگشته دینی  گردپچ
ﺳﺒﺞ ﺩﻭﺑﻪ ﻣﯽ ﯾﻘﻪ ﺭﻩ   ﺭچ ﺑﻪ ﺭچ
ﻣﯽ ﺩﯾﻢ پر ﻫﺘﻮ  ﯾﻪ ﺯﺭﺩﻩ ﭼﻮﺑﻪ
ﺩﺭﺍﺯﻩ ﺭﻭﺯ  ﻣﯽ ﮐﺎﺭ  ﺑﻮﺩﻭ ﻭﺍﺩﻭﯾﻪ
ﺍﺏ ﻧﺎﻭﺍﺭﻩ  ﻣﯽ ﺭﯾﺸﻪ  ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺒﻢ
ﯾﺎ ﺑﺘﺎشم  ﻣﯽ ﺭﯾﺸﻪ  ﺑﯽ ﺭﯾﺶ ﺑﺒﻢ
ﻧﺎﺯﮎ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺩﻭﮐﻮﻧﻢ  ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ
ﮐﺎﭘﺸﻦ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯿﻪ   ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﻣﯽ ﭘﺮﻩ ﻓﺎﻧﺪﻡ   ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺸﺘﻪ ﺟﺎﯾﻪ
ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺩﻡ ﻧﺎﺩﺍﻧﻢ   ﺩﻭﻧﯿﺎﯾﻪ
ﺑﺰﯾﻦ ﺑﺒﻢ   ﮐﺎﺭﮔﺮﻩ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ
ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎ ﺑﺒﻪ   ﻣﯽ ﺷﻮﻋﺎﺭ
ﯾﺎ ﺗﺎﻭﺍﺩﻡ  ﺩﺳﻤﺎﻟﻪ ﯾﺰﺩﯼ   ﻣﯽ ﺩﻭﺵ
ﻫﯽ ﺑﺰﻧﻢ  ﺁﻫﯿﻨﻪ ﺳﺮﺩﻩ   ﭼﻮﮐﻮﺵ
ﮐﻔﺸﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ   ﻓﻮﺳﯿﻨﻢ  کرتاکرت
ﯾﺎﻝ ﻭﺍﮐﻮﻧﻢ  ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺳﺮ  ﺯﺭﺗﺎﺯﺭﺕ
ﻫﻔﺖ ﻫﺸﺘﺎ ﺳﻨﮕﮓ  ﺑﺒﻪ ﻣﯽ ﺻﻮﺑﺤﺎﻧﻪ
ﺳﯽ ﭼﻞ ﺗﺎ ﻗﻮﻟﻮﻩ   ﺑﻮﺧﻮﺭﻡ ﻋﺼﺮﺍﻧﻪ
ﮔﻮﺭﺧﺎﻧﻪ ﻭﺍﺭ  ﮔﺎرﻮﺵ  ﻣﯿﺸﯿﻦ ﺑﺘﺮﮐﻪ
ﺭﺍﺩﻭﺍﺭﻩ  ﺯﻫﺮﻩ   ﺑﺰﯾﻦ ﺑﺘﺮﮐﻪ
ﻣﯽ ﮐﺎﺭ  ﻧﻪ ﮐﻼﺷﯽ  ﻧﻪ ﻓﺮﺍﺷﯿﻪ
ﭘﯿﻠﻪ ﺗﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﺍﻧﻪ  ﻧﻮﺏ ﺗﺎﺷﯿﻪ
ﺻﺐ ﻭﯾﺮﯾﺰﻡ  ﮐﻼﭺ ﻧﻮﮔﻔﺘﻪ ﻏﺎﺭ ﻏﺎﺭ
ﺗﺎ ﺑﻮﻕ ﺳﮓ  ﮔﺮﻣﻪ ﺍﻣﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ
ﮐﺞ ﺯﻧﻤﻪ،  ﺭﺍﺳﺖ ﺯﻧﻤﻪ،  ﻣﻮﺷﺖ ﺯﻧﻢ
ﺍﯾﭙﭽﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﺷﻪ  ﺧﻮﻟﻪ ﺍﻧﮕﻮﺷﺖ ﺯﻧﻢ
ﺗﺎ ﺑﺎﯾﻪ  ﺳﺮ ﺑﻪ ته  ﺍﯾﺠﻮﺭ  ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺸﯿﻦ
ﺑﺰﯾﻦ ﻧﻬﻢ   ﺩﺍﺱ ﻭ ﭼﻮﮐﻮﺷﻪ ﺯﻣﯿﻦ
ﺳﺠﯿﻞ ﻓﮕﯿﺮﺍﻧﻪ  ﺧﻮﺩﺍ  ﻧﺴﺎﺯﻩ
ﺑﺰﯾﻦ ﻣﺮﻩ گی  ﺗﯽ ﺯﺑﺎﻥ  ﺩﺭﺍﺯﻩ
ﮔﺎبم ﺁﺧﺮ  ﻧﺎمه  ﻣﺮﻩ  فگیفتید
ﺩﺱ ﺩﺳﯽ  ﻣﯽ ﺟﺎﻧﻪ  ﺑﻼ بگیفتید
ﺗﺮﻧﻪ ﻣﯿﺸﯿﻦ  ﮔﺎبهَ  ﺷﯿﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﯾﯽ
ﻓﺮﻧﻪ ﻣﯿﺸﯿﻦ  ﮔﺎﺑﻪ  ﺷﯿﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﯾﯽ
ﻣﯽ ﮐﻮ ﺟﯿﮕﺎ  ﻣﻦ ﺍﯾﺘﺎ  ﺳﺎﻣﺎﻥ ﻧﺎﺭﻡ
ﺷﺎﺥ ﺩﺍﺭﻣﻪ؟ ﺩﻭﻡ ﺩﺍﺭﻣﻪ؟ ﺛﻮﻡ ﺩﺍﺭﻡ؟
ﺧﺐ ﻣﺮﻩ ﯾﺎﺩﻩ  ﮐِﺨﻮﺩﺍ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮ
ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ  ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﺎ ﻧﻮﺑﻮ
ﻓﻮﺯﻭﻥ ﻓﻮﺗﻮﺭﮐﺎﻥ  ﻓﺎﺭﺳِﻢ ﻫﺮِﻩ ﺟﯿﺮ
ﻣﺮ ﺧﯿﺎﻟﯽﮐﯽ  ﻫﺴﺎﯾﻪ  ﺳﯿﻪ ﺗﯿﺮ
ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺼﺪﻕ  ﺑﺎﻣُﺒﻮ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﺭ
ﻗﻮﺍﻡ ﺯﯾﯽ ﻭﺭ  ﺭﻭﺧﺎﻧﻪ بی گوﺩﺍﺭ
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ  ﻣﯿﻠﺖ  ﺑﺪﺍﺑﻮ  ﮔﻮﺑﺨﻮﺭ
ﺟﺎ ﺑﺰﻩ ﺑﻮ  ﺷﺎﯾﻪ  ﭘﺪﺭ ﮔﻮﺭ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ
ﺳﺠﯿﻞ ﻓﮕﯿﺮﺍﻥ  ﺗﺘﺮﺝ  ﻧﯿﺸﺘﻪ ﺑﯿﺪ
ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺳﺮ  ﺩﻓﺞ ﺩﻓﺞ  ﻧﯿﺸﺘﻪ ﺑﯿﺪ
ﺷﻮﺗﻮﺭ ﺑﺎ ﺑﺎﺭ  ﺑوﺴﺘﯽ  ﺍﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺑﯿﺮ
ﺳﻮﺯﻥ ﻧﺸﺎﺳﺘﯽ  ﺗﺎﻭﺍﺩﺍﻥ  ﻫﺮِﻩ ﺟﯿﺮ
ﺳﻼﻡ ﺑﻮﮔُﻔﺘﻢ  ﺍﻭﺷﺎﻧﻪ  ﺧﻮﺵ ﻧﺎﻣﻮ
ﻣﯽ ﺩﻫﻨﻪ  ﺳﯿﺮ ﺍﻭﺷﺎﻧﻪ  ﺧﻮﺵ ﻧﺎﻣﻮ
ایوار ﺍﯾﺘﺎ  ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻩ  ﺍﯾﻦ ﮔﺎﻭ ﮐﯿﻪ
ﻫﻤﻪ ﺑﮕُﻔﺘﯿﺪ  ﺍﻧﻪ ﺳﯿﻢ ﻗﺎﻃﯿﻪ
ﺍﺳﺎ ﭼﯽ ﺑﻮ؟  ﻣﯽ ﻧﯿﻢ ﺗﻨﻪ  ﭘﺎﺭﻩ ﺑﻮ
ﮐﻤﺮ ﺑﯿﺠﯿﺮﻩ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ  ﭼﻮﻝ ﻭﺍﻭﻭ
ﺣﻖ ﻭ ﺣﯿﺴﺎﺏ  بخواستبید  ﻓﺎﻧﺪﺍﻣﻪ
ﺩﻭﻍ ﻭ ﺩﻭﺷﺎﺏ  بخواستبید  ﻓﺎﻧﺪﺍﻣﻪ
ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﺷﺘﯿﻤﯽ  ﺟﺎ ﺩﻣﯽ؟
ﺧﻮﺩﺍ ﺩﺍﻧﻪ  ﯾﮏ ﺷﯽ ﻭﺳﯿﻦ  ﺳﮓ ﺯِﯾﯿﻢ
ﺑﮕُﻔﺘﻤﻪ  ﮔﺎب ﺍﺯ ﺷﻤﺎ  ﺑِﺨﺘﺮﻩ
ﻫﯿﺰﺍﺭ ﺟﻮﺭﯼ  ﻧﺎﺯﻩ  ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﺮﻩ
ﺧﯿﺎﻝ ﮐﻮﻧﯿﺪ  ﻧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺪﺧﯿﺪ؟
ﻧﯿﺸﺘﻪ ﺑﻮﺟُﺮ  ﺷِﻤﺮِﻩ ﻣﺮﻩ ﺩﺍﺩ ﺯﻧﯿﺪ؟
کم جی ﺍﻭﺷﺎﻥ ﻧﻮﺑﻮم  مره وا بادم
ﻣﯽ ﻓﺎﺭﺳﯽ یم  ﺧﺐ ﻧﻮﺑﻮ  ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎﻣﻮﻡ
ﮔﺎﺯ ﺍﯾﺸﮑﺮﻩ ﮐﻮﻧﺎﻥ  ﻭﯾﺮﯾﺸﺘﯿﺪ ﻣﺮﻩ
ﻟﺞ ﻟﺠﻪ ﺳﺮ ﮔﺎﻭ  ﺑﯿﻨﯿﺒﯿﺸﺘﯿﺪ ﻣﺮﻩ
ﮐِﺨﻮﺩﺍﯾﻢ  ﺩﺱ ﺁﺳﯿﻨﻪ  ﻻ ﺑﺰﻩ
ﺯﺭﺗﯽ ﻣﺮﻩ  ﮔﺎﻭﮐﯽ  ﺍﯾﻤﻀﺎ ﺑﺰﻩ
ﺍﻭ ﺯﺭﺩﻩ ﺭﯾﺸﻪ ﺭم ﺧﻮﺩﺍ ﻧﺴﺎﺯﻩ
ﺑﺰﯾﻦ ﻣﺮﻩ  گی  ﺗﯽ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺭﺍﺯﻩ
ﺍ ﻣﺮﺩﻭﻣﺎﻧﻢ  ﮐﯽ ﺩﻫﻦ ﭼﺎﮐﯿﺪﯼ
ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺎﻓﯿﺪ  ﻫﻤﻪ ﺗﺎ ﺿﺤﺎﮐﯿﺪﯼ
ﺁﺁﺁﺥ، ﺗﻮ ﻧﺎﻧﯽ ﭼﯽ ﮐِﺸِﻪ ﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﻭﺯﺍﻥ
ﻧﺸﻨﻔﻪ ﮐﺎﻓﺮ  ﻧﯿﺪﯾﻨﻪ ﻣﻮﺳﻠﻤﺎﻥ
ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺤﻪ سر  ﺍﯾﺘﺎ ﭼﻮﻡ  ﻧﻮﺧﻮﻓﺘﯿﻢ
ﻧﯿﺸﺘﯿﻤﻮ ﻫﯽ  ﻣﯽ ﺩﯾﻠﻪ ﺍﻣﺮﺍ  ﮔﻮﻓﺘﯿﻢ
ﺍﻥ ﺗﺮﻩ  ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻮﻧﻪ  ﺩﯾﻞ ﻧﺎﮔﯿﺮﺍﻥ
ﭼﺮ ﺗﯽ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ ﻧﯿﯿﺪ ﺍ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ
ﯾﻌﻨﯽ ﯾﺎ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﯾﺴﺎﺑﯿﺪ ﯾﺎ ﻏﺮﺑﺖ
 هن ﺩﻭﺗﺎ ﺟﺎﯾﻪ ﮔﯿﻼﻧﯽ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ
ﺍﻟﺒﺎﻗﯽ ﺍﻡ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﯿﺸﯿﻦ ﺑﯿﺪ ﻫﻤﻪ
شادن ﺟﻪ ﺳﺮﻧﯿﺰﻩ ﮐﻮﺩﯾﺪ ﻭﺍﻫﻤﻪ
ﻣﻤﺪﻟﯽ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ، ﺣﻮﺳﻦ ﮐﺴﻤﺎﯾﯽ
ﻣﯿﺮﺯﺍ ﮐﻮﭼﯿﺨﺎﻧﻪ ﻧﻔﺲ  ﻓﺨﺮﺍﯾﯽ
ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﻣﺮﺍﺩﯾﻪ ﺑﯿﻮﻓﺎ،

ﻣﺠﯿﺪﯾﺎﻥ ﺷﺎﻋﺮ ﺻﻮﻣﻌﻪﺳﺮﺍ
ﻧﺴﯿﻤﻪ ﮔﯿﻼﻧﻪ ﮐﺸﻪ ﺷﻬﻨﺎﺯﯼ
ﺍﻭﻥ ﮐﯽ ﺧﻮ ﻋﻤﺮﻩ ﭘﻮﭼﻪ ﮐﻮﺩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ
ﭘﯿﺮﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ  هه ﺩﺭﺩﻩ ﻣﻮﺑﺘﻼﯾﻪ
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﯽ  ﺳﺮﺑﺎﺯﻩ  ﺑﯽ ﺻﺪﺍﯾﻪ
ﻣﻮﺭﺍﺩﯾﺎﻧﻪ ﮐﺘﺎﺑﻪ  ﺍﯾﺠﮕﺮﻩ
ﺍﻭﻧﻢ ﻧﺸﺎ ﺩﻥ ﺍ ﺭﻭﺯﺍﻥ ﻫﯿﺰﺭﻩ
ﺗﯿﻤﻮﺭ ﮔﺮﮔﯿﻦ ﺍﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺷﮕﺮﺩﻩ
ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﯾﺴﺎ  ﺗﻬﺮﺍﻧﻪ ﮔﯿﻠﻪ ﻣﺮﺩﻩ
ﻓﺎﺭﺳﯽ ﮐﺮﻩ  ﻗﻮﺭﻕ ﮐﻮﻧﻪ  ﺧﻮﻣﺎﻣﻪ
ﻧﺎﻧﻢ ﭼﺮﻩ  ﻓﺎﺭﺳﯽ بنه  ﺧﻮ ﻧﺎﻣﻪ
ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻮﺳﻮﯼ  ﺍﻣﯽ  ﺳﺮﻭﺭﻩ
ﮔﯿﻠﮑﯽ ﺷﻌﺮ  ﺍﮔﺮ ﻧﮕﻪ  ﺑِﺨﺘﺮﻩ
ﻣﺎﻟیه ﺍﻡ ﻏﺰﻝ ﻧﯿﻮﯾﺸﺘﺎﻧﺪﺭﻩ
ﻏﺰﻝ ﻏﺰﻝ ﻋﺴﻞ ﻭﻟﯿﺸﺘﺎﻧﺪﺭﻩ
ﻋﻠﯽ ﺧﻮﺩﺍﺟﻮ  ﮔﯿﻠﮑﯽ ﺑﺪ ﻧﯿﮕﻪ
ﺍﻣﺎ ﺩﺍﻧﻢ  ﺧﻮ ﻓﺎﺭﺳﯽﺍﻧﻘﺪ  ﻧﯿﮕﻪ
ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩﻡ  ﺍ ﻣﯿﺎﻧﻪ
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻣﺎته ﻣﺮﻩ ﺗﺎﺳﯿﺎﻧﻪ
ﺩﺍﯾﯽ ابول ﻗﺎﺳﻢ ﻣﻨﺘﻈﺮﯼ
ﺍﻭﻧﻢ ﻧﺎﺭﻩ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﺎﻋﺮﯼ
ﺑﺎﺭﻭﺭ ﺍﻧﺰﻟﯽ ﺍﻡ ﻫﺘﻮﯾﻪ
ﺩﺍﺋﻢ  ﺩﻭﮐﺎﻧﻪ ﻣﯿﺰ ﭘﻮﺷﺖ  ﻭﻟﻮﯾﻪ
ﺍﯾﺘﺎﻡ ﺍﯾﺴﺎ  ﮐﯽ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ  ﻗﺎﺭﯾﻤﯽ
ﮐﺲ ﮐﺲ  ﺍﯾﻨﮕﺎﺭ  ﮐﯽ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭﯾﻤﯽ
ﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﮕﻢ  ﺗﺎ ﻧﺸﻪ  ﻣﯽ ﺳﺮ ﮐﻮﻻ
ﻫﺎ ﻣﺮﻩ ﯾﺎﺩ ﺑﺎﻣﻮ  ﺳﯿﺪ ﺷﺮﻑ ﺷﺎﻩ
ﺧﻮﻻﺻﻪ ﻫﯿﺸﮑﯽ  ﻣﯽ گله ﻧﻮﮔﻮﻓﺘﯽ
ﭘﯿﺴﻪ ﮐﻼﭼﻢ  ﻣﯽ ﺳﺮﻩ ﻓﻮﮐﻮﻓﺘﯽ
ﺍﺯ جیمی ﺑﺪﺗﺮﺍﺩﻣﺎﻥ  ﻧﺎم ﺍویر
ﻣﺮﺩﻭﻣﻪ ﺧﺎﻧﻪ  ﭘﻼ ﺑﻮﺷﻘﺎﺏ ﻓﮕﯿﺮ
ﮐﻮﭼﻪ ﺳﺮﻩ  ﭘﺲ ﺑﯿﮕﺎﺩﻩ  ﺯﺍﮎ ﻭ ﺯﻭﮎ
ﺟﻪ ﺭﺍﻩ ﺳﺮﻩ  ﺳﮓ ﻫﺘﻮ ﺗﺎ  ﺧﺮﺱ ﻭ ﺧﻮﮎ
ﺗﺎس ﻭ ﺍﯾﻼﺕ  ﻭ ﺍﻭﺭﻭﺱ ﻭ ﺍﺭﻣﻨﯽ
ﻣﯽ ﺷﻤﯿﻠﻪ ﻫﻪ  ﺷﯿﻮﻥ ﻓﻮﻣﻨﯽ
ﺣﻤﺎﻡ ﺧﻮﺱ ﻭ ﻗﺒﺮ ﺳﺮ  ﺣﻠﻮﺍ ﺧﻮﺭ
ﺻﺎبخاﻧﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭﻩ ﺯﺍﯼ، ﮐﻮﻥ ﻧﺸﻮﺭ
ﺟﻪ ﺩﺍﺩ  ﺑﯿﮕﯿﺮ ﺗﺎ ﻓﺭِﺳﯽ  ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﻫﺮﮐﯽ  ﺟﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﻣﻮ  ﻣﺮﻩ ﮔﺎﺏ ﺩﻭﺧﺎﺩ
ﺩﺭﺩﺳﺮِ،  ﻫﭽﯿﻦ  ﻧﺪﻡ ﺩﺭﺍﺯﻩ
ﺳﺠﯿﻞ ﻓﮕﯿﺮﺍﻧﻪ  ﺧﻮﺩﺍ ﻧﺴﺎﺯﻩ
ﺑﻌﺪ ﻫﯿﺰﺍﺭ ﺟﻮﺭ  ﺑﯿﺮﻭﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﮐﻨﺶ
ﺧﺎﻧﻪ ﺯﻧﺎﯼ  ﮔﺎبه ﮐﻮﺩﯼ  ﺳﺮﺯﻧﺶ
ﮔﻮﻓﺘﯽ  ﮔﺎبم ﻧﺎﻡ ﺑﻮ  ﺗﺮﻩ ﻓﯿﮕﯿﻔﺘﯽ
ﺩﺱ ﺩﺳﯽ  ﺗﯽ ﺟﺎﻧﻪ  ﺑﻼ ﺑﯿﮕﻔﺘﯽ
ﭼﻘﺪ ﺗﯽ ﻭﺳﯿﻦ  ﺑﻮﺧﻮﺭﻡ ﺳﺮﻓوکو
ﻣﯽ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﺎﻥ  ﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺏَ بوبو
ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﺑﺒﻢ  ﻟﻮﻗﺎﺯﻩ ﻭﺳﯿﻦ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﺸﻢ  ﺧﻠﻘﻪ ﮔﻮﻻﺯﻩ ﻭﺳﯿﻦ
ﻣﻮﺵ ﮐﯽ ﻧﯽ ﺍﻡ  ﺗﺎ ﻭﺍﻟﯿﺴﻢ ﻣﯽ ﭘﺎﯾﻪ
ﻣﯽ ﺩﻭﺗﺎ ﭼﺸﻢ  ﺑﻮﺩﻭﺟﻢ ﻫﻮﺍﯾﻪ
ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺯﺍﯼ  ﻣﯿﺸﯿﻦ ﺑﻮﺑﻮ  ﮔﻮﺷﻪ ﮔﯿﺮ
ﺧﻮ ﻫﻤﺴﻼﻣﺎﻧﻪ ﻭﯾﺠﺎ  ﺳﺮ ﺑﺠﯿﺮ
ﻻﺑﺪ ﺍﻻﻥ ﮐﯽ  ﺍ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﯾﻪ
ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻮ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ  ﻧﺎﻣﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﯾﻪ
ﺧﻮﺑﻪ ﺍﯾﺮﻭﺯ ﺗﺎهیه ﺑﯿﺪﯾﻨﻢ ﺗﺮﻩ
ﻣﻮﻓﺖ ﺧﻮﺭﺍﻧﻪ  ﺳﻔﺮﻩ ﺩﯾﭽﯿﻨﻢ ﺗﺮﻩ
ﭘﻼ  ﻋﻼﻭﻩ  ﮐﻮﻧﻤﻪ ﺍﯾﻮﺍﻧﻪ
ﺧﻮﺏ ﻓﻮﺷﻮﺭﻡ  ﺍﻭﺗﺎﻕ ﮐﯽ ﻧﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﻪ
ﺩﺭﺟﮑﺎﻧﻪ  ﻻﺑﺪﺍﻧﻪ ﺗﺎﺭﻩ ﮔﯿﺮﻡ
ﻟﺘﻪ ﻣﺮﻩ ﺷﯿﺸﺎﻧﻪ ﺟﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮﻡ
ﺍﺻﻠﻪ ﮐﺎﺭﯼ  ﺳﺠﯿﻞ ﻓﮕﯿﺮﺍﻧﯿﺪﯼ
ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺩﯾﻞ  ﺑﻮﺷﻮ ﺻﻐﯿﺮﺍﻧﯿﺪﯼ
ﮐِﺨﻮﺩﺍ ﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮا ﻧﻢ ﺩﻭﺧﺎﻥ
ﺗﺎ ﺗﺎﻧﯽ  ﺍ ﺷﺮﺭّ  ﺟﻪ ﺗﯽ ﺳﺮ ﺍﻭﺳﺎﻥ
ﺑﻮﮔﻮ ﺷﻮﻣﺎ ﺭﺍ  ﺑﻪ ﻭﻻﯾﻪ ﻋﻠﯽ
ﮔﺎبه ﺍﻭﺳﺎﻥ  ﺑﻨﻪ ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻪ ﻗﻮﻟﯽ
ﻗﺮﺍﺭ ﺑُﺒﻮﺳﺘﻪ  ﺩﯾﭽﯿﻨﯿﺪ ﺗﺸﮑﯿﻼﺕ
ﺳﺠﯿﻞ ﻓﮕﯿﺮﺍﻧﻪ  ﺑﺪﯾﺪ ﺳﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺕ
ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺷﻮ  ﮔﺎبه  ﺯﻧﻪ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ
ﺧُوره ﺑﯿﺪﻩ  ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ  ﺁونگاره
ﻇﺮﻑ ﻭ ﻇﺮﻭﻑ ﻫﻤﺴﺎﺩﻩ ﯼ ﻗﺮﺿﻪ اﮔﯿﻔﺖ
ﻫﺮچیم ﮐﻢ ﺩﺍﺷﺘﯽ  ﺩﺳﻨﺠﺎﺭ ﻓﮕﯿﻔﺖ
ﻧﻤﮏ ﭘﺎﺷﻮ ﻭ ﻧﻤﮏ ﯾﺎﺭ ﻭ ﻣﻮﺷﺘﻪ ﺳﻨﮓ
ﻗﺎﺑﻠﻤﻪ ﻭ ﺗﺸﺖ ﻭ قزﺍﻥ ﻭ ﻫَﻮَﻧﮓ
ﺗﻮﻧﮕﯽ ﻭ ﺑﻮﺷﻘﺎﺏ ﻻﺟﻮﺭﺩﯼ ﺑﻮﻟﻮﺕ
ﻣﻦ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﻢ  ﺩﯾﺎﺭﻩ ﺯﻧﮕﯽ ﻓﻮﻟﻮﺕ
ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻟﮕﻦ ﻣﺮﺳﯽ ﻭ ﮐﺎﺳﻪ ﻣﺎﺳﻪ
ﺭﻭﺩﻩ ﺩﺭﺍﺯﯼ ﻧﻮﮐﻮﻧﻢ ﺧﻮﻻﺻﻪ
ﺳﻔﺮﻩ ﺩﯾﭽﻪ ﭼﯽ ﺳﻔﺮﻩ  ﺭﺍسته ﺭﺍﺳتی
ﻫﺰ ﮐﻮﺩﯼ ﺍﺩﻡ  ﺍﻭﻧﻪ ﻓﺎﻧﺪﯾﺮﺳﺘﯽ
ﺁﺑﮑﺶ ﭘﻼ  ﺳﻔﺮﻩ جه  ﻏﻤﺰﻩ ﮐﻮﺩﯼ
ﻗﯿﻤﻪ ﻣﺮﻩ  آﺩﻣﻪ  ﻣﺰﻩ ﮐﻮﺩﯼ
ﺗﺮﻩ ﻧﻮﺍﺳﺘﻨﻪ ﻫﺴﺎ  ﺍﻧﺎﺭﺑﯿﺞ
ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺰﻩ ﻣﺎﺳﺘﻪ مرﻩ  ﺳﯿﺮﺍﺑﯿﺞ
چغرتمه ﻋﻄﺮ ﺍﻭﺳﺎﺩﯼ ﺗﯽ ﺳﺮﻩ
ﻟﻮﭼﺎﻥ ﺯﯾﯽ ﻓﺴﻨﺠﻮﻧﻪ ﭼﻨﮕﺮﻩ
ﺳﯿﺐ ﺯﯾﻤﯿﻨﯽ ﮐﻮﮐﻮ ﺁﻟﻮﻣﻮﺳﻤﺎ
ﻣﺎﺳﺖ ﺑﻮﺭﺍﻧﯽ  ﻭﺭﻗﻪ  ﻭﺍﻭﯾﺸﮑﺎ
ﺗﻮﺭﻧﮕﻪ ﺳﯿﺮﻩ ﻗﻠﯿﻪ  ﺗﺎﺳﮑﺒﺎﺏ
ﺍﻣﯽ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺑﻤﺎﻧﻪ  ﺳﻮﺭﺧﻪ ﺁﺏ
ﭼﺎﭘﺎﻗﻪ ﺳﯿﻢ  ﺍﺷﭙﻠﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﻭﺩﻩ
ﻓﯿﻔﯿﺞ ﻣﺎﻫﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺯﻭﺩﻩ
ﺷﻮﺭﻩ ﮐﻮﻟﯽ  ﺗﻮﺭﺷﻪ ﺗﺮﻩ  ﻣﺰﻩ ﯾﻪ
ﻫﺘﻮ ﮐﯽ پسته ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ سبزﯾﻪ
ﺑﺎﻗﺎﻻ ﻗﺎﺗﻮﻗﻪ ﻣﺮﻩ ﺩﺳﭙﯿﭻ ﻣﺎﻫﯽ
ﮐﺸﻪ  ﺑﻪ ﻣﯿﺮﺯﺍﻗﺎﺳﻤﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﮐِﺨﻮﺩاره ﺍ ﺟﻮﺭ جیره ﭼﺮﭼﺮﻩ
ﻗاتیل ﺑﺎﻟﻔﻄﺮﻩ ﭘﻼ ﺳﺮﺳﺮﻩ
ﺍﺳﺘﮑﺎﻧﺎﻥ ﮐﻤﺮ ﺑﺎﺭﯾﮏ  ﻟﺐ ﻃﻼ
ﺟﯿﺮﯾﻨﮓ ﺟﯿﺮﯾﻨﮓ، ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺷﻮﻣﺎ
ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻧﻪ ﮐﯿﻒ  ﮐﯽ ﻗﺸﻨﮓ  ﺳﺎﺯﺍ ﺑﻮ
ﮐﻮﮐﻮ  ﻭﺍﮔﺮﺩﺳﺘﻪ  ﺷﯿﺶ ﺍﻧﺪﺍﺯﺍ ﺑﻮﻭ
ﺧﺎﮐﺒﺴﺮﺍﻥ ﻧﺎﻡ ﺑﻨﺎﯾﯿﺪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ
ﺟﻪ ﭼﺎﻩ ﺟﯿﻮﯾﺸﺘﻪ ﺩﮔﺎﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﻪ
ﺳﺮ ﭼﺮﺍﻏﻪ ﻫﺴﺎ  ﮔﺎبه ﺧﺎﻧﻪ
ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻻﻑ ﺩﮐﻔﺘﻪ ﺗﺎﺳﯿﺎﻧﻪ
ﭼﯽ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ، ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻮﮔﻮ
ﺷﯿﺮﻩ ﺳﺘﻢ  ﺷﺎﻻﻧﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﮔﻮ
ﺻﺤﺮﺍ ﻧﻮﮔﻮ  ﺩﻩ  ﺟﻨﮕﻠﻪ ﻣﻮﻻﯾﻪ
ﺧﺮﺳﻪ ﺷﮑﻢ  ﺑﺘﺮﮐﺴﻪ ﺻﺤﺮﺍﯾﻪ
ﭼﺎﭼﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻓﻮﺟﻪ  ﻧﻮﺷﻮﺳﺘﻪ ﺍﺳﺒﺎﺏ
ﻗﺎﺑﻠﻤﻪ ﻡ و ﺗﯿﺎﻥ ﻭ ﮐﺎﺳﻪ ﺑﻮﺷﻘﺎﺏ
ﮐر دوخاله ﻣﻮشتفه ﭼﺎﻩ ﺩﮐﻔﺘﻪ
ﺟﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﮔﺎبه ﻋﯿﺎﻝ ﻭﺍﮐﻔﺘﻪ
ﻧﺠﺴﺘﻪ  ﺳﻔﺮﻩ ﻭﺍ ﺭﻭﻭﺍﺭ ﺷﻮردین
ﺍیستکانان ﺳﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﮐﻮﺭ ﺯِﺋِﻦ
ﮐﻤﺮ ﺩَﻭَﺩ ﯾﺎﻭﺭ ﺍﯾﺴﺎ ﯾﺎﺭﺍﻕ چین
ﮐﺎﺭﮔﺮﻩ  ﻋﺎﺩﺗﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ
ﮔﺪﺍﺧﺎنم  ﺯﺍﯼ ﻓﻮﺟﻪ  ﻟّﺸﮏ ﻭ ﻟّﻮّﺭ
ﺍﯾﺘﺎﻡ ﻧﯿﺒﻪ  همای ﺑﻨﯽ  ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮ
هاﯾﺘﺎ ﮐﺮﻩ ﺧﺎﺵّ ﻭِﻟﯿﺸﺘﺎﻧﺪﺭﻩ
ﺍﻭﯾﺘﺎ ﺍﯾﺘﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﯿﻮﯾﺸﺘﺎﻧﺪﺭﻩ
ﺩﻭﺗﺎﻡ ﮐﺮﻩ ﻣﻮﺭﻏﻪ ﻻﻧﻪ ﻭﺍﮐﻮﻧﯿﺪ
ﻫﻮﻟﯽ ﻫﻮﻟﯽ، ﺍﻭﺭﺩﮐﺎﻧﻪ ﺟﺎﮐﻮﻧﯿﺪ
ﺗﺎﺯﻩ ﺳِﺠِﻠﺪﻩ  جزﻩ  ﭘﻮﺷﺘﯽ ﺟﯿﺮﯼ
ﻧﯿﺸﺘﺎﺑﻮ ﺷﻪ  ﮔﺎﻭﻩ ﭼﻮﻣﺎﻥ ﺗﯿﺮ ﭘﯿﺮﯼ
ﺯﻧﺎﯼ  ﻭﺍﻭﺭﺳﻪ  ﺷﯿﺮﯼ ﯾﺎ ﺷﺎلچیه؟
ﮔﺎب ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ آیه ﻣﮕﺮ ﺷﻮﺧﯿﻪ
ﺍﻥ ﻫﻤﻪ ﺧﺮﺝ ﻭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﻓﺎﺩﻡ

 ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﮕﺮ ﮔﺎبﺑﺒﻪﻣﯽ ﻧﺎﻡ ﻣﻮﺩﺍﻡ
ﭘﻮﻝ ﺑﺪﺍﺭﯼ ﻓﻠﮏ ﺗﯽ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺮﻩ
ﺗﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐِﺨﻮﺩﺍ ﺟﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ
ﺗﻮ ﻧﺎﻧﯽ ﭘﻮﻝ ﭼﯿﮑﺎﺭﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩهه !
ﺍﯾﻤﺎﻡ ﺣﻮﺳﯿﻨﻪ ﺳﺮ ا ﭘﻮﻝ ﻭِبه
ﺧﻮﺷﺎﻧﻪ ﺍﯾﻤﻀﺎﯾﻪ ﻭِﻟﯿﺸﺘﯿﺪ ﻣﺮﻩ
ﺍﯾﺘﺎ ﺧﻮﺭﻡ ﻧﺎﻡ ﺑﯿﻨﻮﯾﺸﺘﯿﺪ ﻣﺮﻩ
ﻧﺎﻧﯽ ﭼﻮﺗﻮ ﮐِﺨﻮﺩﺍ ﻻﻝ ﺑﻤﺮﺩﻩ
ﮔﺐ ﮔﺒﻪ ﺳﺮ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﺧﯿﺮ ﻧﻮﺧﻮﺭﺩﻩ
ﻧﺎﮐﺴﻪ ﺟﺎﻧﻪ گوشت ﻓﻮﻭُﺳﺘﺎﻧﺪﻭﺑﻮ
ﺧﻮ ﺳﯿﺒﯿﻠﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺟﻮﻭﺳﺘﺎﻧﺪﻭﺑﻮ
ﺗﻮ ﮐﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻢ ﺑﯿﻨﻪ ﺍﻭﻥ ﺯﻟﺰﻟﻪ
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﯿﺠﺎ ﺍﯾﻤﻀﺎ ﻓﺎﺩﻩ ﻭﻟﻮﻟﻪ
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﯽ من ﺑﻠﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﺩﺍﺭﻣﻪ
ﻫﭽﯿﻦ ﻧﯿﻪ ﻭﮐﯿﻠﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻣﻪ
ﻣﻨﻢ ﺩﺍﻧﯽ، ﻣﯽ ﺩﺳﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺖ ﺑﺰﻡ
ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻪ ﺟﯿﺮﯼ ﺍﯾﺘﺎ ﺍﻧﮕﻮﺷﺖ ﺑﺰﻡ
ﻣﻦ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﯽ ﺑﻮﮐﻮﺩﯾﺪ ﮐﻮنسیون
ﮔﺎبه ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﭼﺎﮐﻮﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﻭﺭﻭﻥ
ﮔﺎبه ﺯﻧﻪ ﮔﻮﺵ ﺗﺎ ﺑﺎﻣﻮ  ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ
ﺟﻐﺪ ﻣﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺑﻨﺎ ﺳﺮ  ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ
ﺧﻮ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺗﺎﺳﻪ ﯾﻬﻮ ﺁﺏ ﺩﻭﮐﻮﺩ
ﺻﺤﺮﺍ ﺩﮐﻔﺖ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺧﻮ ﺳﺮ ﻓﻮﮐﻮﻓﺖ
هسا ﺑﯿﺪﯾﻦ ﭼﯽ ﺧﺒﺮﻩ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ
ﺩﺭﺟﮑﻪ ﻭﺭ، ﺩﯾﻮﺍﺭﻩ ﺳﺮ، ﭘﻮﺷﺘﻪ ﺑﺎﻡ
ﻫﺮﺍ ﺑﻮﮐﻮﺩ ﺧﻮ ﺧﺎﺷﻪ ﺟﺎﻧﻪ  ﺑﺰﻩ
ﻣﻮﺷﺘﻪ ﻣﺮﻩ  ﺧﻮ ﺳﺮﻩ ﺗﺎﻧﻪ  ﺑﺰﻩ
ﭼﯿﻠﯿﮏ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﻮﮔﻮﻓﺘﻪ ﺧﺎﮎ بتی ﺳﺮ
ﺣﻘﺎ ﮐﯽ ﮔﺎبی ﮔﺰﻧﻪ بتی پر
ﺗﻮ ﻧﺎﻧﯽ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺑﺰﯾﻦ ﮔﺎبا ﺑﻪ
ﻫﺮ ﺳﮓ ﻭ ﻧﺎﺳﮓ ﺗﺮﻩ ﻗﺼﺎﺑﺎ ﺑﻪ
ﻗﺤﻄﯿﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﻮ ﺧﺎﮐﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﯽ ﺳﺮ
ﺗﯽ ﭘﻮﻝ ﺣﺮﺍﻡ ﺑﻮ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﯽ ﺳﺮ
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺧﻮ ﺩﺳﺘﺎ ﺯﯾﺮﻩ ﺳﺎﻃﻮﺭ ﺑﻨﻪ
ﺳﺎﻃﻮﺭﻩ ﺟﯿﺮﯼ ﺧﻮ ﺩﺳﻪ ﺑﯿﺸﮑﻨﻪ
ﮔﺎب ﺩﻩ ﻫﺴﺎ ﻣﯿﺖ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻧﻪ
ﭘﺮﮐﻪ ﺍﻭﻧﻪ ﭘﺎﭼﮑﺮﻩ ﺣﯿﺮﺍﻧﻪ
ﻣﻮﺷﺘﻪ ﻣﺮﻩ ﺧﻮ ﺳﺮﻩ ﺗﺎﻧﻪ ﺯﯾﯽ
ﻧﺎﻟﻪ ﮐﻮﺩﯼ ﺧﻮ ﺳﺮﻭ ﺟﺎﻧﻪ ﺯﯾﯽ
ﻓﺮﺩﺍ ها ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺑﺰﯾﻦ ﮔﺎبا ﺑﻪ
ﻫﺮﺳﮓ ﻭ ﻧﺎ ﺳﮓ ﻣﺮﻩ ﻗﺼﺎﺑﺎ ﺑﻪ
ﮔﻔﺘﯽ ﻭﺍﮔﻔﺘﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﮐﺦ ﮐﻮﺩﯼ
ﺳﺮﻣﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﻭﯾﻪ ﯾﺦ ﮐﻮﺩﯼ
ﺳﺮِ ﭼﺮﺍﻍ ﺑﻮ ﻫﻤﻪ ﺩﺳﮑُﻞ ﺑﺰﻥ
ﺗﻤﺎﺷﺎﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﻣﻮﺑﯿﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ 

ع - جمشیدی اشکلک

  قصه و آهنگ رعنا ، برآمده از روایت زندگی غم انگیز یک زن در منطقه اشکور رحیم آباد است . زندگی و زنی که اسیر تراژدی های مختلف جاهلیت مدرن عصر حاضرند . این داستان در زمانه ارباب و رعیتی آغاز حکومت پهلوی اول رخ داده است .

عاشور کدخدای لشکان ، دختر سبزه گون ، خودآرا  و کاربلد  مشهدی حسن (خانسری) را به نامزدی پسرش در می آورد تا یدک کش نوروز و امورات سرای کدخدایی باشد . سرگالش هادی ، جوان برازنده ، کاربلد و توانمند سورچانی که به همراه چند گالش دیگر ، دام و مرتع وسیعی را در لزر اداره می کند ، با این خانواده رفت و آمد دارد .  در این آمد و شد و وراندازی ، هادی و رعنا ، خود را مناسب هم می یابند و دل بهم می بندند . بر سنت ابا و اجدادی ، راهی برای ابراز و انجام رفتار دلخواسته شان وجود ندارد . بر پایه سنت ، چاره ای بر این کار نیست . پا برپشت سنت چاره می سازند ، رعنا با هادی فرار می کند . به لزر می روند . بی خبر از همه زخم و دردی که باید تحمل کنند . بر تحمیل قواعد و حیای غیر انسانی ، بی حیایی شاید چاره حق زندگی انسانی باشد . حیایی که در آن ، زن قرار است بندگی مرد و سنت اربابی بکند . دختری که قرار است گوش به فرمان بزرگتر یعنی مادر باشد . مادری که بنده و کنیز پدر است . پدری که نباید از دستورات کدخدا سر باز زند . کدخدایی که نوکری و نمایندگی ارباب می کند و  اربابی که .... . در این زنجیره حیا و آبرو ، با وجودیکه نام زده خانه کدخدای ده است ، آبروی کدخدا و ده را به باد داده و سنت اربابی را شکسته اند . کدخدای سرشکسته  ، شرح حال ، نزد ارباب خود می برد .

برای ارباب کدخدا امکان رویارویی مستقیم با هادی را که در حریم ملک ارباب دیگر است وجود ندارد . زیرا به جهت ملاحظات بسیاری که بین اربابان بوده است ، سعی نمی کنند آشکارا رو در روی هم قرار بگیرند . مثل گرگها پهلو به پهلو گام می برمی دارند . تنها رعیت ها را به جان هم می اندازند . از سویی دیگر سرگالش هادی نیز برای خود ، توان و تشکیلاتی به اندازه کدخدا و دارو دسته اش بهم زده است که بتواند در برابر وی ایستادگی کند .

 در این توازن قدرت ، اگر کشمکش به درازا بکشد ، احتمالاً با پادرمیانی ، تنبیه ، جریمه و مجازات ، سر و ته قضیه سر بهم خواهد آمد . اما داغ این سرافکندگی و ننگ ! تا ابد  برای خان ، کدخدا ، سنت و غیرت اهالی به یادگار خواهد ماند . غیرتی که در مرتبه زیست حیوانی گیر کرده است . حق انتخاب مرتبه زیست انسانی زن از دفتر فرهنگ غیرت پاک شده است . برای هادی نیز امکان کمک خواستن از ارباب ش وجود ندارد . اما نیمسایه اش را به سر دارد . رعنا و هادی در هراس ولی باهم اند .  در حساب و کتاب خود فکر می کنند که اگر زنده بمانند ، به هر شکلی می توانند دوام بیاورند و زندگی دلبخواه و انسانی را در این صحرا تجربه کنند .

در چنین وضعیتی ، ارباب و کدخدا عاشور ، چاره کار خود را درغافلگیری می یابند . زیرکانه دسیسه می کنند تا همگی را در یک عمل انجام شده قرار بدهند . نقطه شروع پادرمیانی این خط کشمکش را جابجا کنند . بنابراین ، خان به یکی از رعیت های خود بنام عبدالله (سی کول سری) که یکی از دوستان نزدیک ! هادی است امر می کند ، وی را به بهانه مهمانی و پشم چینی گوسفندان بفریبد تا بتوانند غافلگیرانه او را از پای درآورند . بدین ترتیب به همراه چند نفر او را می بندند و می زنند و می درند و آنگاه بدن مثله شده اش را به "هادی دره " فعلی پرت می کنند که بعدا جسد تکه پاره اش را جمع آوری و در غاری بنام " هادی غاره" فعلی دفن می شود . شرح حال کشتن هادی به گوش رعنا می رسد . همه بنای قشنگی که برای زندگی شان آرزو کرده بودند ، بر سرش خراب می شود . هادی همه دیوارش بود . بریده از همه جا و همه کس ، تنها پناه اش بود . دلشکسته و دلگیر ، بی پناه در میان این همه آوار ، یاد پس لرزه های سیاه سنت ، همه وجودش را به لرزه در می آورد . سم لرزه سیاه جانوران دست آموز سنت اربابی که ریشته اش تا به امروز نیز کشیده می شود .

 به صحرا می زند و بر سیه دلی و مهمان دری این دست آموزان ، در شام رثای هادی با بغض و نفرت ، تمام کوهه های گندم درو شده اهالی این خیانت و جنایت را به آتش می کشد . اهل غیرت نیز بر آغل تهی سالانه ، هرآنچه را که شایسته خودشان بود ، در سرزنش رعنا  ناروا می سرایند و می سازند . رعنایی که سرای کدخدایی را پس زده است . عروس کوه و داماون ، بی پناه و دلتنگ ، تک افتاده است . سپیده همه آرزوهای قشنگ زندگی اش را به شب می بیند . روزها گوسفندان را در نکوهش نگاهشان می دوشد . در ناسزا به ستاره ها ، خیک شب را تکان می دهد . دل به صحرای خود بسته است . دلآزرده و بی تاب است . در بی قراری و غم ، سکوت سرد نفرت بر سیاهی تنهایی اش یخ بسته است . پریده رنگ در پای تشکله خاموش از خاکستر گرم می خواند . خبر از وجود یک گروه راهزن بر یخ اجاق دلش این خاکستر سرد را می پاشد . عاقلی یا جاهلی ، تصمیم خود را گرفته است . چرا که دلزنان مصلحت اندیش نیز بر مدد سیاست استخاره ، بی پناه رهایش کرده اند . هادی را نمی تواند برگرداند اما قصد دارد رو سیاه کند و آنطور که شایسته است بر مزارش سوگواری بپا کند . روسفیدی را بگذارد برای کسانی که به آن احتیاج دارند . قرار نیست همه بی صدا دریده یا پرت شوند .

این گروه یاغی با پشتیبانی پنهانی یکی از اربابان منطقه برای کسب و حفظ قدرت در رقابت با اربان دیگر ، از چند نفر بومی و کرد آقجان تشکیل شده است . تفنگ ساز فراری از پس کوههای اشکور با خود تفنگ جنگی آورده است . قدرت تنها چیزی است که امروز رعنا بیشتر از هرچیزی به ان نیاز دارد ، تا بتواند خاک نمک آب ی به این جماعت بی چاره بدهد . از ارباب و رعیت های کر وکور زمانه اش انتقام بگیرد . یاغی شده است . غریبه و آشنا الک نمی کند . چه آشنایانی که غریبانه ، هادی اش را سلاخی کرده اند . با سر دسته گروه راهزنان یعنی کرد آقجان نامزد می شود تا بعد از تشریفات خیاط سری ، مراسم عروسی را برگزار کنند .

در باب سروده های تحقیری ترانه ها که برآمده از زیرسفره سفر دم دستی یک مشت دل گدای ارباب نما و ارباب براه است ، باید اقرار کرد که ستمدیدگان این روایت ، همانند همه مردم این سامان هیچ وقت آسمانی نبوده اند و اسمانی نکرده اند . کالج دیده طبیعت زندگی اند . عادت کرده ایم ، برای گنده گویی چیزی فراتر از خود حقیر مان بگوییم . یا برای فراکشی خود حقیرمان ، بر طبل فروکَنی دیگران بکوبیم . در مثنوی بجا مانده از این افراد ، یک فقره باج از یک ارباب در ناحیه شوئیل ، پنج قاطر رخت و لباس و غذا ، بوده است . بند سرای کدخدایی نتوانسته است پا بندش کند . بر طبیعت داومان از تسلیم هیچ نمی داند . زشت آموزه های مردگی هم ، فریب اش نمی دهند . رعناهایی که موقعیت زندگی ، فرصت کار و همرهی انسانی به آنها داده است ، نمی پدیرند که شریک زندگی انسانی نباشند . امکان و فرصت خودبروزی یافته اند ، باور نمی کنند که در ورد عفریته تمدن سنت تحقیر شوند و ضعیفه خوانده شوند . آداب نکرده اند که در تمام دوران زنده گی تنها سوراخ  پشت پرده حجب و حیای دیوسالاری باشند . برهنگی و بی پوشی این سامان را نیز تنها کسانی که در کوه و جنگل و صحرا زندگی کرده اند می توانند بفهمند که داماون برهنه ، هیچ سرپوش ، تن پوش و پاپوشی را نمی پذیرد . نه ویترین ایرج دارد و نه پستوی میرزا . برهنه است . مدعیان ریایی که ابلهانه بر این سامان از روبنده عربده می برند ، در نیم گذری به این دیار ، خود سخت زیر بنده نگه می دارند .

درست مردم این دیار ، همبال مردم این دیار ، زیبابد مردم این دیار ، اموخته اند که در هوای عطر علف های تازه ، با رقص شکوفه ها در باد ، همآوا با پرندگان ، خاش لنگ سیمین در خاک بکارند . بر سپند کشتزار زندگی ، دست در دست با هم ، خوشه های زرین برآرند و دانه های سرخ بسابند . خورشید آراسته تن به پاکی باران دهند که بر طبیعت اند . با خورشیدند ، باران اند ، در میان کوه و دشت و دریا ، بی ریا و برهنه اند ...  .

 در مقدمات عروسی ، رسم بر این است که خیاط سری یا همان دوخت و دوز لباس عروس و اهل عروس معمولا چند روزی به درازا می کشد . اربابان منطقه رحیم آباد نیز که از ترس و آزار و باج گیری این گروه یاغی و نا اهلی زیردستان شان در امکان گسترش اینگونه حرکت به ستوه آمده اند ، از این فرصت که آنها سرگرم اند ، استفاده کرده و پنهانی شکایت به مقامات دولتی می برند .

در آخرین روز فراهم شدن مقدمات عروسی رعنا و کردآقجان ، نیروهای قزاق به سرکردگی نایب علی خان به همراه اربابان ریز و درشت و رعیت های شان ، به پناهگاه این گروه در کلورود حمله می برند . در این درگیری کردآقجان کشته می شود و نزدیک رودخانه کلورود در محلی بنام "کردآقجان قبر" فعلی که با دوسنگ بزرگ نشان شده است دفن می شود . رعنای اسیر و درمانده را نیز در یک محکمه صحرایی با چند درجه تشدید ، به نفرین جاودانه و مرگ تدریجی زندگی با نوروز پسر کدخدا عاشور محکوم می کنند . زنده به گور ، در وادی سرد و خاموش . زنده به گور در . . .

نوشته هایی که من در باره رعنا دیده ام ، به غیر از چند نفری که خیلی پرت زده اند ، در رابطه با زمان ، مکان وقوع و بازیگران آن اتفاق نظر وجود دارد . اما در باره چگونگی نمایش این تراژدی عروس سیاه بخت کرده شده ، همانگونه که در سوز اوازها آمده است ، اختلاف نظر زیادی وجود دارد . هرکسی بر همدلی و همنوایی با داستان ، سوز و نوای خود را سروده و خوانده است . کار شایسته ای روی آن انجام نشده است . اگرچه همگی با ردیف کردن یک مشت داده های دلبخواه مدعی هستند که سالها روی اینکار تحقیق کرده اند . اما واقعیت اینطور نشان نمی دهد . کارسختی نیست ولی اهل فن می خواهد . کسی که راه جستن و نوشتن بلد باشد . مکان دوری نیست . زمان زیادی هم نگذشته است . بازماندگانش هستند . با اینکه خود رعنا ققنوس وار درکنار خرمن چشمه جوانمرگ می سوزد ، تنها بازمانده از خاکسترش کافیه و نوه هایش امروز هستند . افراد دیگری نیز هنوز زنده اند که مستقیما از درگیران این واقعه شنیده و یا دیده باشند . علی آقا کلورویی معروف به دوز علیقه (دزد علی آقا) را که در این واقعه شرکت داشت ، چندین و چند بار خودم زمانیکه به اشکلک می آمد دیده ام . سبیل خاکستری دل زرد از بناگوش در رفته و کمربند پت و پهن شبیه تنگ یا تسمه پالان اسب که شکم هفت ماهه اش را به دونیم میکرد . اسبش را همیشه در طویله متروکه  چسبیده به برنجکوبی می بست . موقع آب دادن به اسبش در جوی کنار طویله ، روی پل گذر نازیر ممد ( ناصر محمد) به تماشا می نشستم . خودش هم می دانست مردم درباره اش چه می گویند . سعی میکرد با دراندن چشم و تاباندن سبیل از آنجا دورم کند . متفاوت بود اما من شبیه دزدها نمی دیدم . یعنی این قصه ما تقریباً تاریخی ! ندارد . اصرار بر این همه روایت من درآوردی چه می تواند باشد .

 نوشته های در دسترس نه تنها بایکدیگر هماهنگ نیستند ، بلکه به تنهایی نیز یک بافت منطقی و روان ندارند . با کمی تامل در موقعیت جغرافیایی و روابط اقتصادی- اجتماعی ، می شد یک منظومه شاعرانه عام با پیام زندگی ، سوای دلگمان شخصی ، گروهی و سرکشی کور ساخت . کسی نمی تواند رفتگان را به بازخواست بخواند . بازماندگان نیز وارث فضل و رذل کسی نیستند . رعنا یک نماد است . نوعی رابطه است . اسیر یک رسم زور ساخته زمانه است . شرح یک رویداد گذشته است . یک بنای یادبود است . یاد شب و روز گذشته برای شد امروز و فردا ست . یا دست کم می تواند کاسه معبدی برای اشک زار آدینه باشد .

از گذشته های دور همیشه داشته ایم که در مناسبات اقتصادی و اجتماعی طبقاتی ، با حرص و طمع بزرگ مالکان  یا همان اربابان در رقابت حماقت با یکدیگر و تسلط همه جانبه شان بر رعیت ، امکان هیچگونه جنایتی را بدست رعیت ها ، برسیاست و دغلکاری اربابان رد نمی کند . این رخداد نیز یکی از آنهاست و این قصه ادامه دارد ........ .  

                                                                               عزت اله جمشیدی اشکلک

 

ترانه رعنا از تولیدات موسیقی صداوسیمای گیلان

       شاعر : حسن یگانه چاکلی

            با ترجمه فارسی

 سالان ساله تی گبه ، رعنا

شونشینی نقل شبه ، رعنا

چندی تی سر سختی دوبو ، رعنا

تی مردبوری زور زوری بو ، رعنا

رعنا گل اشکوری ، رعنا

همش می یاد مئن دری ، رعنا

خوانم فراموش ونکی ، رعنا

هچ هچی خاموش ونکی ، رعنا

بوشنووسم تی تقدیره ، رعنا

یه پر نوبو تی تقصیره ، رعنا

رعنا گل اشکوری ، رعنا

همش می یاد مئن دری ، رعنا

تی پاکی ره قسم خورم ، رعنا

تر همه ور مو جور بورم ، رعنا

تو آفتاو صوبه سری ، رعنا

چوم واکونم برا بری ، رعنا

 رعنا گل اشکوری ، رعنا

همش می یاد مئن دری ، رعنا

غم و غصه تره بوکوشت ، رعنا

تی جوانی آخر دوخوشت ، رعنا

ای همه ساله که بشه ، رعنا

تی نوم فراموشا نبه ، رعنا

رعنا گل اشکوری ، رعنا

همش می یاد مئن دری ، رعنا

سالهای سال است که دارند در باره تو حرف می زنند ، رعنا

قصه شب  شب نشینی ها شده است ، رعنا

چه سرنوشت پر رنجی داشتی ، رعنا

که شوهرکردن تو با زور و درگیری بود ، رعنا

رعنا تو گل اشکور ی ، رعنا

همیشه در یاد من خواهی بود ، رعنا

دلم می خواهد هرگز [ از یاد ها ]فراموش نشوی ، رعنا

به آسانی [ روشنایی در رنج سوختنت ]خاموش نشود ، رعنا

شنیده ام که اینطوری برایت مقدر کرده بودند ، رعنا

پاره ای یا ذره ای تقصیر تو نبود ، رعنا

رعنا تو گل اشکور ی ، رعنا

همیشه در یاد من خواهی بود ، رعنا

درپاک بودن تو[ همه جا و پیش همه کس] قسم می خورم،رعنا

در پیش همه سربلندت می دارم ، رعنا

تو مثل آفتاب سرصبح هستی ، رعنا

چشم که باز می کنم تو را در برابرم می بینم ، رعنا

رعنا تو گل اشکور ی ، رعنا

همیشه در یاد من خواهی بود ، رعنا

غم و غصه زیاد امان تو را برید ، رعنا

سرانجام نیز جوانی تو خاموش شد ، رعنا

بعد از این همه سالهایی که گذشته است ، رعنا

نام و یاد تو فراموش نشده است ، رعنا

رعنا تو گل اشکور ی ، رعنا

همیشه در یاد من خواهی بود ، رعنا  

 همیشه به یادت خواهم بود . رعنا

 

 

ع - جمشیدی اشکلک

 در جاهای مختلف از جمله دانشنامه های مجازی ، وبلاگ ها ، کتاب ها و دست نوشته ها ، روی نام و هویت ش چوب حراج زده اند .

 اگر همینطور پیش برود، ممکن است  نسل بعدی به استناد همین نوشته ها از وی رعنای دیگری بسازند (1) . برای قصه رعنایی که در همین جا اتفاق افتاده است و سابقه اش نیز به یکصد نمی رسد ، صد اتفاق مختلف سابقه زده اند  .

نام اشکلک نیز آنطوری که در بعضی جاها دیده ام نه مربوط به آشوریان ، ساسانیان و اشکانیان ...  است (2) و نه به مفهوم آنچه که در کتاب فرهنگ دهخدا و معین و عمید و ...  امده است ، می باشد (3) . همیشه حوصله کافی برای شنیدن حرفهای تکراری سالخوردگان ده را داشته ام (4) . این نوشته نیز تنها بازگویی شنیده هاست  .

 لازم نیست بر ژست مُد روز - نه به واقع - و مشابهت تصادفی واژه ، برایش قصه غمگنانه ببافیم و مویه بی مایه سر دهیم . یا بر قصه از پیش طرح شده ، در تعمید تلویحی تاریخ مصرف گذشتگان ، داده های تحقیقی بکاریم .

تحقیق یک چیز است و روایت ، چیزی دیگر . کار تحقیقی یا روش علمی جستجوی واقعیت ، قواعد مشخصی دارد . توضیح عینیت وقوع یک واقعه برای گذشته نگاری ضروری است . دیگر اینکه بدون پیشداوری و جهت ورزی روی داده ها ، بررسی و نتیجه گیری کنیم .

گذشته قرار است چراغ راه آینده باشد ، نه اینکه با فانوس امروزی به راه گذشته بزنیم . حالا که راه پیش بسته است ، آنقدر پس نرویم که از آن سو پرت شویم . پسا شوکت و دادگری نوشیروان را بچه های مزدک خوب بخاطر دارند (5) . اگر چوپان ابله بداند که بدون گوسفند دیگر چوپان نیست ! گوسفندان نیز از ترس به داومان گرگ نخواهند رمید .

در هر صورت اگر اشک ی هم به گیلان سرازیر شده باشد ، مسلماً به محله ما ، لک نزده است .

پیشینه و قصه آباد کردن اشکلک در پای صحبت پیران امروز ده ، به نقل از پدرانشان شنیدنی است . زمان زیادی نیست که این بیشه آباد شده است . در نگاهی به تخریب خانه های کاه گلی قدیمی این ده ، راز نهفته نام اشکلک ، در چوب زیگال های بکار رفته در آن به روشنی پیداست . ابزارکار قدیمی بجا مانده نیز منابع اقتصادی ساخت یا منابع بصرفه ساخت را به خوبی نشان می دهند . اینکه چه چیز فراوان بوده و ساخت با آن ارزان تر تمام می شده است . در گشت و گذاری به نواحی قدیمی تر این ده ، دیده می شود که نام بیشتر آنها بر پایه نشانه ها ، رخداد های طبیعی و فعالیت کاری و نه بر اساس رویداد های اجتماعی یا سیاسی رقم خورده اند . (6)

 به هرحال همانطوریکه خرته سره یا خورته سره ، خورتاب سرا شد (7) ، البته بعد از کسوف (خور گرفتگی) و نیز چوردوم خودمان که چپردم شد (8) بر سیاق قصیده گاب شیون فومنی یادش بخیر (9)، این ده ما هم کیشکله بود که به اشکله و سرانجام اشکلک شد . این ده ما هم کیشکله بود که به اشکله و سرانجام اشکلک شد .

 پسوند کله  برای انبوهه بکار می رود (10) مانند  توسه کله ، نارنج کله و...  .

 کیش یا شیشار نیز همان شمشاد است مانند کیش خال یا جاروی بافته شده از ریزشاخه های شمشاد  و . .   .

 واژه کیش کله یا کیشکله نیز اشاره به مکانی دارد که دارای شمشاد فراوان است . البته امروزه توی جنگل هم به زحمت می توان کیش و شاغوز  و ... پیدا کرد ! شاید از ابتکارهای محیط زیست باشند (11). اما در دهه سی و چهل آنقدر بود که اسباب بازیهای کمان ، شمشیر ، رزین دوخاله و حتی وروره ی ما را تامین بکند (12) . بدل شلاق قیش بازی ما باشد (13) . پوشش یا پرچین آو وگیر یا آو لک خانواده ها باشد (14) . دازدومه ، خویه دومه ، داک ، کچک و حتی گاجمه و.... کشاورزان باشد (15) . هنوز هم می توان رد پایش را در چالباغ ، آوجار باغه ، توسه کله ، لاته و . . پیداکرد (16) .

بهرحال هرچه باشد شیشاربوله بادوام تر از توسا کونه یه ( است) ! (17)

گذر از نام کیشکله به اشکلک نیز فرآیندی دارد که  اهل زبان و آوا شناسی می توانند با بررسی میدانی روی نواحی مانند شاغوز لات ، خورته سره ، بزگه یا بزگاه ،  چوردوم و . . . که هنوز هم به همین اسم "خوانده " می شوند و بنام شبخوس لات ، خورتاب سرا ، بزکویه ، چپردم و .. " نوشته " می شوند تا حدی پاسخ این پرسش را بیابند .

همین نوشته نیزکه به خط و زبان فارسی اما به فرهنگ و ادب گیلکی می زند ، تا اندازه ای دگردیسی (دگردسن ی- سیر دگرسان پذیری) کلمات گیلکی به فارسی را در خود دارد . 
                                                                                         عزت اله جمشیدی اشکلک 
ع - جمشیدی اشکلک