اشکلک

از اشکلک گــــــذری به

اشکلک

از اشکلک گــــــذری به

وقتی که هیچ نمیدانیم ، شاید به سرمان بزند و بخواهیم کمی بدانیم . زمانی که نادرست دانسته ایم ، بی نیازِ دانستن می شویم . اسبِ دنیایِ امروز ما را اینگونه افسار زده اند .

 یافته های دفینه در دامنه کوههای منطقه اشکور که کم هم نیستند ، نشانه ای از وجود زیست و زندگی اقوام آن در گذشته بسیار دور در این ناحیه بوده است . با توجه به کوه و جنگل و دشت و دریا که می توانست بستر لازم زیست برای جانوران نخستین بی افزار  فراهم کرده باشد ، قدمت این زیستگاه را به قدمت پیش از تاریخ می رساند . شاید هم بزودی رد گذر کشتی اوت ناپیشتم دور را نیز در اینجا بیابند ، البته اگر تا حالا این نشانه ها بین موزه های لندن و پاریس و . . .  سرگردان نباشد .

به هر حال ، در جستجو و بررسی یافته ها و نشانه ها ، محدود کردن این منطقه به اینکه برخی از اشراف و نظامیان ساسانی در هجوم تازیان به این منطقه در رفته اند . یا چند اشکانی ، کاسه هایشان را اینجا جا گذاشته اند ، کمی ساده انگارانه برای دوختن کفش و کلاه برای جد بزرگوار زواردررفته مان است .

این به درست و مایه خرسندی نسل بشر است ، در آن جایی که شاهان و کبیران همه افتخاراتشان به شمشیر و جوی خون است و نشر اقبال به امیرانی که در هر نیزه کشی هزار نفر به هم می دوزند ، آنگاه یک فقره فرمانروا خود را بی کشتار ، آبادگر سرزمین و آزادگر بردگان بنامد . حتی اگر این چنین نام ، نکرده باشد ! یا در زمانی که مردم برای تقدس واژه پیمان ، میترای وفادار آفریده اند ، فرمانروایی در نیایش خود ، یاری پرهیز از دروغ و زنا را در کنار هم می خواند . به حالی که حتی در امروز متمدن ، هیچ حاکمی (چه زمینی باشد یا آسمانی) ، بی سیاست دروغ ، حکومت نمی داند و نمی تواند .

اینها ارزشهایی از پیشینه اند که همیشه ارجمند داشته خواهند ماند . دانستن سرگذشت اجداد و نیاکان بسیار خوب است ، اما بالیدن بر آنها که مال! من ( پدر نژادی ما ی سوا ) بوده اند ، بسیار ابلهانه است .

اگرچه حال ما ، بر گذشته است . آنکه اکنون هستیم بر پیشینه آمده ایم . اما نباید و نمی توانیم به گذشته برگردیم . گذشته ایم . هوشمندی زیادی نمی خواهد . جستجوی ما در احوال گذشته بر این است که پیدا کنیم و ببینیم وضعیت حال ما برای تدارک حرکت آینده ، چگونه شکل گرفته است . ابتدایی ترین یا بنیانی ترین موضوعات مورد بررسی در این راه پیش رو چه می تواند باشد . از چه موادی هستیم و ساخت ما در چه بستری ، تحت تاثیر چه عواملی و چگونه شکل گرفته است تا  با شناخت عینی وضعیت موجود ، وضعیت پیش روی آینده را واقعی تر و روشن تر ترسیم کنیم . با برخورداری از یک پندار نیک . گذشته چراغ راه آینده باشد . شاید اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم . چراکه که توان دستیابی به موارد برنامه ریزی شده آینده ، به آگاهی منابع وضع موجود و امکان دگرگونی آن بستگی دارد . آشنایی با قوانین یافته شده ی دگرگونی پدیده ها در تجربیات گذشته و رسم وضعیت تاریخی موجود ، مقدمه ی امکان یا توانایی لازم برای تغییر را فراهم می سازد . راه  را روشن می دارد . اگر به ویژگی خاص بهار و پائیز آشنا باشیم ، حتماً در آرزوی تابستان و حسرت زمستان ، به سر نخواهیم برد  .

دیروز را برای روشن کردن وضعیت امروز و ترسیم مسیر فردا ، جستجو و بررسی می کنیم . در گذشته نمی گردیم که شجره نامه تبار خود رقم بزنیم . یا اهل تبار از گور بیرون کشیم . خاکسترش در باده ی جام کنیم و با حلول اش در جسم خودمان ، از آویزانی بدرش آوریم . خرافه که شاخ  و دم ندارد . فاتحه نظام دودمانی خیلی وقت پیش خوانده شده است . توی این گور چیزی نیست که بخواهند برایش سینه بزنند . اگر هنوز هم دیده می شود که کسی در کنار دوده گوری ، لمیده و بر پیشانی می کوبد ، بدانید و آگاه باشید که چشم زیر کف دست به کاسه خرما یا سینی حلوا دوخته است . زمانه نان مرغ و  کوله بار توله سگ  خان زاده ریقو بر گرده اوس ابراهیم نجار در راه ییلاق آواجی خانم بر نمی گردد . همه رعیت زاده ها به دستشان ساعت بسته اند .

گیریم که ثابت شد ما زاده اسکندر کبیر و  امیر تیمور لنگیم . فرزند ساسان و نیا از فریدون پاک داریم . چه چیزی قرار است رخ بدهد . آیا با این نسخ  خود بافته ، چه چیزی می خواهیم بدست بیاوریم . چراگاه  از دست رفته ، بازپس ستانیم . یا اینکه بر آنیم چوبدار ابله ، آغل ما را از بقیه جدا کند . حبه قند و روبان رنگی یال مان ، براه باشد . و یا اینکه بخواهیم کاست بازی در بیاوریم .

 به هرحال کشمکش برسر لحاف ، سرمای زمستان ما را حل نمی کند .

ثالثاً در این جهان وسیع که یک دستگاه بهم پیوسته است و امکانات روز نیز به روشنی آنرا نمایان داشته اند ، ممکن است یک قاشق آب ، اقیانوس مورچه باشد ، اما اشکور یا اشک ور همه دنیا نیست .

آنچه روشن و مسلم است هیچ دوتایی باهم یکی نیستند . دست کم یک چیز ، هر چند ناچیز آنها را از هم جدا می کند . اما تفکیک غیرمنطقی و تخصیص حق نابرابر برای موارد برابر و همسان برای یک نوع ( از نژاد و جنسیت گرفته تا هر عارضه دیگر... ) خرافه پرستی محض است . چه خرافه باستانی باشد یا خرافه با صورتی معاصر .

آنچه روشن و مسلم است هیچ دوتایی باهم یکی نیستند . دست کم یک چیز ، هر چند ناچیز آنها را از هم جدا می کند . اما تفکیک غیرمنطقی و تخصیص حق نابرابر برای موارد برابر و همسان برای یک نوع ( از نژاد و جنسیت گرفته تا هر عارضه دیگر... ) خرافه پرستی محض است . چه خرافه باستانی باشد یا خرافه با صورتی معاصر .

 دوره نژاد برتر و پست تر به سر رسیده است . دوره سره و ناسره به ته کشیده است . هیچ وقت هم وجود نداشته است . این خرافه از یک طرف وسیله ای برای توجیه و تقدیس درز بندی وجود فرادست و فرودست در میان انسانها ، برای غارت دسترنج شان بوده است و از طرف دیگر دستاویز فریبنده ای برای فراخوانی افراد فرودست در تهاجم به یکدیگر ، در تقابل منافع خصوصی فردی یا گروهی صاحبان فرا منافع ، بوده است . با این خرافه ، از یک طرف دزدی دسترنج دیگران را موجه و مشروع و از طرف دیگر ، همان دیگران را وادار می کنند که خود از این دسترنج دزدیده شده بر ایشان حراست نمایند .

 در این راه ، همه ی اقمار ارباب از مباشر و میرزا و ملای مزدور گرفته تا کاسه لیسان بینابینی ، سعی شان بر این است که  تا رعیت را وادار به پذیرش و تسلیم این خرافه نمایند . در حدی که در میانه کشمکش ، رعیت ها در به جان هم ، شاخ و شانه ی ارباب ما و ارباب شما بکنند . پُز دردشان را بدهند . از وسایل کار توانمندی محروم شان داشته اند و در پی این ناتوانی بی ابزاری دست ساز زمینی  ، فرادستی و فرودستی را بر ایشان آسمانی نمایند . که این وضع ، در دست و به دست زمینیان نیست . تغییر به دست زمینیان نیست . فریب دادن و سوء استفاده انسانها در بستر بی قراری بیداد ، آنجایی که افراد درپی گم کرده خویش یعنی وحدت نژاد انسانی ، ممکن است هر سنگ تراشه ای را خدا بگیرند . سگ نوازی را مهر بدانند .

آنچه مسلم است در سر انجام هر جدل و جدالی ، برنده کسی است که توان بیشتری دارد . توان یا امکان دسترسی به برتری ، در وضعیت های مختلف نیز شکلهای متفاوتی از خود بروز می دهد . در نبرد اجتماعی همگی به توان توده آگاه اند . گرد امده ای از مجموعه افراد که با تار یا رابطه ای منسجم و مستحکم بهم بافته شده اند و با درد مشترک و آرزوی مشترک ، خویشتن خویش را پی گیرند . هر جمع شده ای از افراد الزاماً توده مردم نیست . تار یا مناتسباتی لازم است که این افراد را بهم ببافد . به درد و آرزوی مشترک بیاراید تا افراد توده شوند . انسجام و استحکام رابطه مادی ویژگی توده است . همان دریای خرته کش آرام و بی نفسی که وقتی به مرز صخره های سیاه غیر انسانی می رسد برای درهم شکستن اش ، امواجش را تا آسمان بر سرشان فرو می ریزد .

توده ، تنها چمع شده افراد نیست بلکه حاصل جمع افراد است . مردمی که درهم تنیده شده اند . تنیده با تار یا رابطه ای  منسجم و مستحکم بر بنیان ساز و کار داد و ستدی که راز یا قواعد دگرگونی را بتدریج بروز و در یک آن پرده می کشد . رابطه یا تار ضروری که بر هست و نیست یا همان بود و نبود بافته شده است . همبالی و شراکت در رابطه و پیوند راستین ، موضوع گمشده واقعی و درست وحدت نژاد انسانی این مردم است .

این گونه رابطه و توده ی آن ، خیلی خوشایند بزرک مالکان و فرادستان نیست . از طرف دیگر یک مجموع افراد بی رمق نیز برای پیشبرد مقاصد پلید شان کافی نیست . بنابراین یک تار بی رمق برآمده از آز درنده خویی اجتماع درز بندی شده می بافند تا بتوانند بقدر نیاز و برای مدت کوتاهی این جماعت را به شور وادارند تا رمه وار به گله طرف مقابل بزنند . چه دستاویزی بهتر از طناب دست سازی که خود به دور شان بسته اند . طناب ترس از خطر ، برای از دست دادن نیمچه رود ی که با هزاران بند و ترفند به روی این تشنگان جیره بندی مختلف و تقدیس آن را دغدغه شان کرده اند . از یک سو با ترفند خرافی نژادی ، طبقه بندی و آلودگی آن را توجیه و در پی آن سو با این آلودگی ، افراد را برحسب منطقه ، جنسیت ، نژاد و ...  دسته بندی و تحریک می کنند و برای مقاصد پست منافع و طبقه خودشان بجان یکدیگر می اندازند .

 کسوت معاصرتوجیه و تقدیس خرافه ،که برخی اَلمان علم الاجتماع آن را در نیمه پر لیوان می بینند . یعنی کنارآمدن و دل بستن به جنبه های باصطلاح مثبت خرافه است . معتقدند ، اجتماعی که به خرافه اعتیاد دارد ، نمی توان به یکباره ترک اش داد . سنکپ می کند . یعنی در ازای چیزی که منع می شود ، باید جایگزینی از پیش آماده ، بتدریج به آنها داده شود . از طرف دیگر ، هر چیز از پیش اماده ی درست و درمان ، نیز ممکن نیست . زیرا کسانی که خرافه بر نان می مالند و خیلی هم پر زوز هستند ، چنین اجازه ای را نمی دهند . بنابراین وقتی نمی شود یک کار اساسی انجام داد . پس باید بتدریج و از درون با استفاده از مواد جدید جایگزین اقدام کرد . از یک چیزی در همان رده استفاده کرد . یعنی باید به همین جل پاره در دسترس که کاسبان حرمت به این ازار درخت بسته اند ، دخیل ببندیم و برای سطوح مختلف زخمداران تا روز مبادا ، حاجت مرحم سازگار و متناسب برای هر سطح و رنگ ، طلب کنیم و تسکین آلام بنماییم . نواندیشانه خرافه نماییم . یعنی مصالحه و دست انداختن بدوی به این چرندیات در استفاده از کاربرد جنبه مثبت خرافه که چون افیون در طول تاریخ با خود یدک کشیده ایم . آن دسته از عقاید و باورهایی که به لحاظ علمی و تجربی غیرقابل دفاع بوده و زمینه های کنترل ‏‏و تحرک یا توافق جامعه را حول موضوعی فراهم می آورد . اما از این توافق و تحرک ، توده ویرانگری که در ویرانه ، از آباد و آبادگری نیاموخته است ، چیزی جز ویرانه برجای نخواهد ماند . کنار زدن درد مشترک ، درمان مشترک بر آرزوی مشترک می خواهد . آرزوی واقع می خواهد ، وگرنه آرزو های بیشمار سرگردان در سطوح مختلف ، خود درد می شوند . ممکن است در یک یخبندان سیاه غیر انسانی ، برخی امور خرافه دست افزار دلگرم کننده ای بنمایند ، اما برای مقابله و درمان دردی که به آن گرفتاریم شفا بخش خوبی نیست . مخدر است . کوهکنار و تریاک و شیره فرقی نمی کنند . پرورده هم اند . این توافق در شهرکوران ممکن است بر یک چشم جواب بدهد ، اما اگر همه چشم باز کنند ، مشکل بشود جمع کرد . مشکل بتوان از یخبندانی دیگر و سوزی دیگر رست .

بی قراری در وضعیت ستم ، یک امر طبیعی است . این یک امر طبیعی است که انسان ، قرار بخواهد . آرزو داشته باشد . آرزوی انسان شدن داشته باشد . به دنبال معنی باشد . در پی گم کرده خود باشد . در پی هویت ، به شناسایی آرزوی خود بپردازد . به دنبال جایگاه خود باشد . البته نه آن جایگاه انسانی که سوای جایگاه دیگر انسانها باشد . اینکه در فرار از خراقه روز ، سوار بر اسب خرافه ی تازه از خاک درآمده ، بتازاند . تازه را ببینند و از خاک هیچ نگوید . در دوره ای کوتاه ، اگرچه ممکن است لعاب کشیدن بر واقعیت ، پوشش واقع بر خرافه جواب بدهد ، اما در گذر زمان به مرور  از رنگ و لعاب آن کاسته می شود که کاسته شده است . ترمیم مجدد آن بر جهالت مدرن نیز مورد تردید است و از استواری آن می کاهد . انسان ها هیچ فرق انسانی با یکدیگر ندارند . هاله و فره و پنجه مقدس را نیز بعدا با زور و نیرنگ تقسیم کرده اند . در سهم بیشتر نیز هر دم بر هاله و فره ایزدی شان افزوده شده است . در شکست و پیروزی و کشتار ، فره های تازه تری آورده اند . هر از چند گاهی نیز تقسیم مجدد فره ایزدی را داریم . نو رسیده های جدید ، ایزد جدید و هاله جدید لازم دارند . سعی می کنند کفش و کلاهی جدید دست و پا کنند . نوخرافه بر اندیشه بیآرایند . در نمایش و برازاندن این باور ، پدر و پدر بزرگ را که نمی توانند به روی صحنه بیاورند . چون که تراژدی بوی گندش در پشت پرده نمایش دیروز نزدیک هنوز شامه را می آزارد . پس باید از نادیده ها روایت کرد و با ردا و قبای بازار پسند بر دیده کلاه کشید . برای فرار از امروز ، از گذشته به آینده گریخت و از آینده به گذشته پناه برد . پدر و پدر بزرگ دیده شده دیروزی ، پس انداخته پسندیده ای برای مان فرو گذار نکرده اند . همه فخرو درد شان ، وسعت ملک و تعداد رعیت و کلفت و نوکر بوده است . حد اعلای لطف شان آن هم در رعیت نوازی بر این بوده که به نوکر و کلفت خود پدرسوخته فرموده اند .

 پس باید به عقب تر رفت . در نادیده ها و خلات پاره ها و دست ساخته ها گشت و شاخ و بالی تازه دست و پا کرد . از همان دفینه های ارزشمندی که می توانند در روش علمی با حدس و گمان کمتری به زندگی پیشینیان بپردازند . بسیار کمک می کنند تا گذشتکان را بهتر درک کنیم . مستنداتی که به روش علمی ، مو لای درزشان نمی رود . می توان از حقیقت تاریخ ، تحریف زدایی کرد . دست کاری شده ی این دفینه ها نیز از آن جهت است که این یافته ها پس از نبش و کشف ، به عمد گزینش دوباره شده اند . گزینش آن دسته از این خلات پاره ها و رو نمودن موارد خرافی موجود در آنها که می تواند بستر جدید دست درازی لازم بر ایشان را فراهم نمایند . چرا که همه ی حقیقت زیبای زندگی نهفته در این یافته های بدست امده که به نفع شان نبوده است، همچنان در کاخ ها و بارگاه ها هنوز دفینه مانده است .

 از این بحث و سرچشمه های ارزشمند آن که بگذریم ، دست نوشته های مکتوب نیز با همه کاسه لعابی میرزوان درباری نتوانسته اند در برازاندن نژاد برتر چندان کمکی بکنند . این مکنونات نیز نتوانسته اند تک خونی و به اصطلاح نجیب زادگی و اصیل نژادی مارا توجیه کنند . بیایید با مروری هرچند کوتاه ببینیم واقعا چه بر سر نژاد تک زوج ما آمده است . در جابجایی ها و در این درهم تنیدن ها ، این تک زوج ما به چند زوج ، تکه پاره شده است .

از جابجایی نژاد! های گوناگون از خونیرس به سرزمین های جدید در زمان فرمانروایی تهمورث دیوبند بر پشت گاو اساطیری سَرَسوک که بگذریم ، چه بسیار از گذشته های دور آمده اند و رفته اند و درهم تنیده شده اند . در این آمد و شد و تنیدن درهم ، مشکل بتوان سره از ناسره سوا کرد . سرزمین گیلان نیز مانند دیگر نواحی بعنوان یک پناهگاه طبیعی اجتماع ، ممکن است در دوره ای از تاریخ در انزوای جغرافیایی بوده باشد . اما همیشه درانزوای اجتماعی نبوده است .

 انزوای جغرافیایی گیلان در سیر تاریخی آن ، پس از گذر از اقتصاد طبیعی با توجه به بررسی و ارزیابی هزینه _فایده ای که اکثر چنگ انگیزان داشته اند ، به این نتیجه می رسیده اند که دستیابی و نگهداری این سرزمین اصلاً مقرون به صرفه یا اقتصادی نیست . با وسایل در دست نمی شود روی دریا شیره مالید و یا جنگل را مالپاره کرد . از طرف دیگر ، هوادم نفس گیر ، باتلاق ها و مرداب های فراوان در جلگه بی زه اش اصلاً استفبال خوبی از تازه واردان نمی کند . تازه اگر از همه ی این خان ها به سلامت گذر می کردند ، تن گیلان ندیده اش را مالاریا و بیماریهای کشنده دیگر امان نمی داد . تنها کسی که مرگ می خواست ، می توانست به گیلان بیاید !

وضعیت اقلیمی خاص ، رسم و آداب زندگی تنیده در قرارداد های اجتماع نیمه طبیعی و نیز استحکامات ابزاری و انسانی برآمده از آنها ، دستیابی و بویژه نگهداری این سرزمین را بسیارسخت و پر هزینه می نمود . همین مقدارخرج یا کمتر از این را می توانستند صرف مناطق ارزانتری بکنند که حتماً عایدی بیشتری گیرشان می آمد . بنابر این عطایش را به لقایش می بخشیدند .  نه آن کشور به پیروزی گشادند- نه باژ خود بدان کشور نهادند .  

 در وضعیت اجتماعی گیلان نیز همانند دیگر مناطق کشور ، در موقعیت های مختلف ، چه بسیار آمده اند و رفته اند . جابجایی های زیادی با آمدن و رفتن به قصد فراخوانی حمله ، یورش ، اسارت ، مهاجرت ، تبعید و سرانجام تجارت وجود دارند که به این درهم تنیدن ها کمک می کرده است .

از این سوی ایران ، هوخشتره و فرزندانش که تا هند و چین ، مصر و روم پیش رفتند . در ادامه کار ، غارت و کشتار در اسفار طاعت سلطان محمد غزنوی ، اردو کشی و تاراج  نادر شاه افشار ، هجوم وحشیانه و درندگی آغامحمد خان و بالعکس از آن سوی دیگر نیز ، یورشهای ددمنشانه بربریان متعدد بیگانه به کشور خودمان را داریم که از هنر تاراج و فنون کشتار جمعی بومیان بغایت بهره مند بوده اند و در برابر ایستادگی مردم ، استان یا ناحیه وسیعی را از آدمی تهی می کرده اند . از آشور تا اسکندر ، تازیانی که خود را به آندلس کشاندند ، چنگیزخان مغول ، امیرتیمورلنگ جهانگشا ، میرمحمود افغان  و تزار کبیر روس در گیلان گرفته تا هجوم و ستم های متنوع آشنا حاکمان به مردم قلمرو تحت سیطره خودشان ، همه و همه ی این ها ، جابجایی بسیاری را در این منطقه و مناطق دیگر سبب شده اند .

 گیلان سر بسته نیز برای همیشه از این قاعده دور نمی ماند . نمونه زمانی که شاه عباس کبیر ، کفگیر خزانه اش به ته دیگ می خورد . با گردآوری مریدان درنده ی گمنام از مناطق مختلف و برخی از موذیان جونده آشنانام این منطقه که از قبل ( در زمان بستن نطفه سلسله صفوی در گیلان ) برایش در گیلان باقی مانده بود ،  برای غارت ابریشم و دیگر منابع ، وحشیانه تن به یک یورش انتحاری می دهد . آنگاه پشت بند این کشتار و غارت ، برای نگهداری و تثبیت موقعیت خود در این دیار بر پایه تکه پاره کردن گیلان و تداوم خط ابریشم ، وزرا و افراد بسیاری را با نام و نشان مختلف که با در یوزگی نامی تازه و اصیل یافته بودند ، با در یوزگی نامی تازه و اصیل یافته بودند ، از مناطق دیگر روانه گیلان می کند . معمولاً حشر و نشر این روان شدگان نیز با همان سران و اشراف اصیل زنده مقیم قدیم خواهد بود .

  بعد از مرگ شاه نیز نوه اش شاه صفی سران سرکش و شورشی گیلان را بطرز درندواره ای در دارالسلطنه اصفهان نعل می کند . به دار می آویزد . برای زهر چشم دیگران خود اول بار تیرباران می فرمایند . دو  پسر صغیر این روسیاه و یک نفر برادرزاده او را نیز در میدان رشت حلق آویز می نمایند ... . پس از اطفای نایره این شورش ، شاه سفیه نیز برسیاق جدش ، چشم و گوش و دست بسیاری را به گیلان گسیل می دارد . در این میانه ، همه دارایی رعیت روسیاه ، یک شام خدم و حشم این فرستاده نمی شود . منت بر اشراف اصیل مقیم می نهند . ثانیاً در شان نماینده پادشاه نیست که با رعیت سر کند . تعدد این افراد ارسالی نیز بخوبی در وحشت و شدت برخورد با مخالفان و سرکشان قابل تخمین است .

بیشتر از یک دهه نیز پطر اول تزار کبیر شمالی نیز در جستجوی آب و راه در جنوب  ، چندین هزار سرباز اروس را از راه آب و انزلی ، خشکی و بادکوبه وارد گیلان می کند . در ادامه حضور بر پیمان همکاری میان روسیه و نادر و حمایت نادر از تجارتخانه یا کمپانی راشای انگلیس برای صدور انحصاری ابریشم به روسیه ، گذر تجارت گیلان با دنیای خارج پا می گیرد . دروازه های بده بستانی گشوده می شوند . با ورود بازرگانان ارمنی و روسی و یهودی و هندی به رشت برای صدور ابریشم و برنج و چوب شمشاد در زمان وکیل الرعایا و تعمیر راه رشت- قزوین فتحعلی شاه ، حفره ای پایدار و مداوم در این دیوار بسته گیلان گشوده می گردد . تجارت با دنیای بیرون و روابط مربوط به آن ، دنیای گیلان را با دنیای بیرون بصورت جدی پیوند می زند . در هم تنیده می کند . آمد و شد در این بده و بستان های اقتصادی  ، لزوما شهر ، روستا ، جغرافیا و البته نژاد را نیز تحت تاثیر قرار می دهد . بگذزیم که از ابتدا ، این منطقه  همشه پناهگاه  سخت جانان فراری مناطق دیگر نیز بوده است .

در زمان مشروطه ، گیلان یکی از پایگاه های اصلی و اندیشه انقلاب ایران می گردد . در دوره مقابله با شاه صغیر بر سر موضوع انقلاب مشروطه نیز گیلان با تشکیل انجمن های مختلف و کانون مقاومت ، انجمن ایالتی‌ حکومت گیلان را در اختیار می گیرد . در همین دوره است که با توجه به حضور بیگانگان متعدد در گیلان ، دست کم یکصد هزار مهاجر گیلانی و آذربایجانی را داریم که در روسیه اند . با برپایی استحکامات نظامی پانوف بلغاری و پیوستن سپهدار محمد ولی تنکابنی به انقلابیون گیلان ، خواسته مردم در آداب حکومت ایران به مرکز و مردم کشور اعلام می گردد . احیای قانون ، تشکیل مجلس و خلع شاه .

 اوایل بهار 1287 ، تعداد افراد گیلانی به همراه این مهاجرین ، به قدری بوده است که بتوانند برای تسخیر مرکز ، راه تهران در پیش گیرند . اواسط بهار قزوین را فتح می کنند و در اوایل تابستان به همراه سواران بختیاری وارد تهران می شوند .

 در زمان جنگ جهانی اول نیز با ورود بیگانگان برای مقابله با بیگانگان دیگر در ایران و گیلان ، جنبش دیگری به رهبری میرزا یونس معروف به میرزا کوچک خان جنگلی رقم می حورد . آموزش فنون نظامی این نیروهای داوطلب جنگلی عمدتا بوسیله افسران ترک، اتریشی و آلمانی است . بعد از جنگ جهانی اول و برقراری نظام سوسیالیستی در روسیه ، انگلیس به سردستگی از دیگر بیگانگان ، مامور جلوگیری از گسترش این نظام و کمک به مخالفان شوروی می گردد . در این راه جنگلی ها با بیگانه ستیزی مانع اساسی این کار هستند . بناچار ، میرزاحسن وثوق الدوله نخست وزیر 1919 با قرارداد تحت الحمایه انگلیس ، تیمورتاش را به حکومت گیلان  منصوب و مامور قلع و قمع جنگلیان می کند . با عقب نشینی کوتاه میرزا و جنگلیان و تجهیز مجدد ، همراه با ورود ناوگان ارتش سرخ به انزلی و شکست گارد سفید روسیه و نیروهای انگلیسی ، سردارجنگل به همراه کمونیست های ایران ، جمهوری گیلان ، جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران ، را در چهارده خرداد 1299 تاسیس می نمایند . اعضای این کمیته ، از ایرانی و روسی اند . در روز بعد نیز هیات این دولت جمهوری به سرپرستی میرزا کوچک خان جنگلی ، به مردم معرفی می شود . در زمان جنگ جهانی دوم نیز می بینیم که نیروهای کشور شوروی ، سرزمین گیلان را تا پایان جنگ در اشغال خود می داشته اند . 

بدین ترتیب نوشته های مکتوب نیز دست نخوردگی و دست نزدگی ما را تایید نمی کند . تازه این وضعیت گیلان هزار بند است . وضعیت مناظق دیگر که در و پیکر سست تری داشتند ، پر واضح است .

 مهاجرت های داخلی ، موارد دیگری بر این آمد و شدها است . آمد و شد و درهم تنیدن ، خودی ها می باشد . آمد و شد تبعید شدگان و فراریانی است که پناه می جسته اند . جامعه طبیعی گیلان معمولا پناهگاه مطمئنی برای این افراد می بود . پناه تن در جان طبیعت که آن را برای تعقیب کنندگان ، سخت در دسترس می نمود . پناه جان در تن طبیعت و طبیعت تنیده در آداب زندگی و زندگی اجتماعی پا گرفته از این رسم طبیعی که هماهنگ با ساز طبیعت انسان می زد . بیشتر این مهاجران ، در گریز از ستم و یا در تحت تعقیب ، به فرار می بوده اند . افرادی آگاه و دادخواه که برای گریز از ستم حاکمان نا آگاه و بیدادگر ، گیلان سخت را امن تر از هرجای نرم خودی می یافته اند . امن بر استقبال و دامان مردمی که آرزو و دردش را می دانستند .  همساز و همآوا ، همبال اش می بوده اند . ورود این مهاجرین سرالک شده از دیگر مناطق ، یا مغزهای فراری ، در پا گرفتن قرار داد اجتماعی سالم تر نسبی ، بسیار موثر بوده اند . مزیت پذیرش و ورود این افراد آگاه و سرکش در تعامل زنده اجتماعی که سروده راه و رسم زندگی درست می جستند ، کمک می کرد که گیلان سر زنده هیچ وقت نه گفتن را از یاد نبرد . خردورزی نسبی گیلان هم در مقایسه با دیگر مناطق همین است نه بخاطر نژاد و یا کله ماهی !  هر زمان نیز که گیلان شکسته است ، بدست و یا به کمک پسماندگان همین پناهجویان بوده است .

در اندرونی اشراف باصطلاح اصیل نژاد و اصحابش هم قضیه پر واضح است . از هادی صداقت تیزبین خردمند گرفته تا داستایوفسکی بزرگ ، همه این را می دانند . همین نجیب زادگان سره با وجودیکه بهترین ، زیباترین و سالم ترین افراد را برای خود دستچین می کرده اند ، گاگوول و منگول های پس انداخته شده در میان همین زر و زیور داران اصیل که به لطف خدایشان کم هم نیستند ، نشان از اعقاب نوکر و کلفت های وارفته ای هستند که در پستوی اندرونی  نژاد کرده شده اند .

با این اوضاع و احوال اگر کسی سره  چهار نسل پیش را ترسیم کند هنر کرده است . چه برسد به آشور .

حالا که باید به پس برویم ، چه اشکالی دارد یک کم پس تر برویم . به نیای داروینی مان نگاهی بیاندازیم . ببینیم که چقدر بزرگ و بزرگ تر شده ایم . شاید کمی به خود بیاییم . سوای کسانی که قصد و غرضی دارند ، آنقدر بزرگ شده ایم که دیگر خرافه و کودکانه نگوییم و احمقانه رفتار نکنیم . اگر نه ، افراشته چلنگر هم نمی تواند این قفل و طلسم شازده اوس ممکریمی ما را وا بکند .

 گنده بالانشین های باصطلاح تمدن امروز هم به صراحت جرات گفتن چنین توصیه های مزخرفی را ندارند . چرا که توصیه های بهسازی نژادی باصطلاح علمی سِر فرانسیس که عمری برایش دوندگی کرده بود ، موجب پرداخت خسارت و غرامت شد . درب ادره ثبت اسناد یوژنیک چارلز دون پورت نیز تخته شد . به این نتیجه رسیدند که روش پورتفولیو ی اهل سرمایه را مطمئن تر ببینند . یعنی هر قدر خزانه ژن ها ، غنی تر و متنوع تر باشد، توانایی زیستی بیشتر می شود . بقای گونه را تضمین می کند . قرار دادن همه تخم مرغ ها در یک سبد ، کار عاقلانه ای نیست . که تنوع زیستی همسو با نظریه تکامل است . امروز به ناچار هر نوع جداسازی علنی را  نقص حقوق بشر و حمله به کرامت انسانی می گویند . فرقی نمی کند جدا کردن بچه های دیروز کوروش کبیر باشند و یا بچه های امروز مارتین لوترکینگ باشند .

 بگذریم از اختلافات طبقاتی که همیشه پیوستگی های خونی را کنار می زده است و رانده شدگان خونی با ناخویشاوندان در منافع مشترک ، درد و آرزوی مشترک می زده اند . البته نه وارفتگانی که خود را از دسته یک به دسته دو می کشاند تا باز هم سر دستگی شان را حفظ کنند . توی جهنم هم ارشد بمانند .کسانی که هنوز پوست پلاسیده خوش رنگ اربابی بر تن رنجور و شکم تهی شان سنگینی می کند . ( واشنا خان ) . رانده شدگان وامانده ای که در یدکداشت سنت نژادی پیشینه خود سعی می کرده اند با یک چشم در میان کوران نیز پناه توهم و خرافه بزنند . در جمع کوران تحقیر شده درمانده ای که در این طرف ، فکر می کرده اند در جوار این رانده شدگان ارباب نمای بی پناه ، به  درجه رفیع رعیت و نوکر خاص ارتقا می یابند . همراهی بر جهل و ترسی که همیشه وجود داشته و خواهد داشت و سوء استفاده از این واقعیت چه به روش دیروزی و چه با رنگ و لعاب امروزی برای مقاصد پلید ، خیانت است . بنابراین  طبیعی است که در وسط راه چندتایی از این رانده شدگان ، کم بیاورند و پا پس بزنند . چراکه اینها نیامده بودند ، بلکه رانده شده بودند . نیامده بودند که رانده شده بودند پس می تواند گاهی فیل شان دوباره یاد هندوستان بکند .

به هر حال آنچه اهمیت دارد ، نژاد انسان و مرام انسانی است . سرشت یا سرنوشت از سر گذشته انسان است . خواستن ، گشتن و یافتن انسان در انسان است . رسیدن به خویشتن خویش است . زیبا شدن انسان در وحدت نژاد انسانی است . همانی ، سرشت انسان است . انسان انسان است .                                            ع _ جمشیدی اشکلک 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی