قصه و آهنگ رعنا ، برآمده از روایت زندگی غم انگیز یک زن در منطقه اشکور رحیم آباد است . زندگی و زنی که اسیر تراژدی های مختلف جاهلیت مدرن عصر حاضرند . این داستان در زمانه ارباب و رعیتی آغاز حکومت پهلوی اول رخ داده است .
عاشور کدخدای لشکان ، دختر سبزه گون ، خودآرا و کاربلد مشهدی حسن (خانسری) را به نامزدی پسرش در می آورد تا یدک کش نوروز و امورات سرای کدخدایی باشد . سرگالش هادی ، جوان برازنده ، کاربلد و توانمند سورچانی که به همراه چند گالش دیگر ، دام و مرتع وسیعی را در لزر اداره می کند ، با این خانواده رفت و آمد دارد . در این آمد و شد و وراندازی ، هادی و رعنا ، خود را مناسب هم می یابند و دل بهم می بندند . بر سنت ابا و اجدادی ، راهی برای ابراز و انجام رفتار دلخواسته شان وجود ندارد . بر پایه سنت ، چاره ای بر این کار نیست . پا برپشت سنت چاره می سازند ، رعنا با هادی فرار می کند . به لزر می روند . بی خبر از همه زخم و دردی که باید تحمل کنند . بر تحمیل قواعد و حیای غیر انسانی ، بی حیایی شاید چاره حق زندگی انسانی باشد . حیایی که در آن ، زن قرار است بندگی مرد و سنت اربابی بکند . دختری که قرار است گوش به فرمان بزرگتر یعنی مادر باشد . مادری که بنده و کنیز پدر است . پدری که نباید از دستورات کدخدا سر باز زند . کدخدایی که نوکری و نمایندگی ارباب می کند و اربابی که .... . در این زنجیره حیا و آبرو ، با وجودیکه نام زده خانه کدخدای ده است ، آبروی کدخدا و ده را به باد داده و سنت اربابی را شکسته اند . کدخدای سرشکسته ، شرح حال ، نزد ارباب خود می برد .
برای ارباب کدخدا امکان رویارویی مستقیم با هادی را که در حریم ملک ارباب دیگر است وجود ندارد . زیرا به جهت ملاحظات بسیاری که بین اربابان بوده است ، سعی نمی کنند آشکارا رو در روی هم قرار بگیرند . مثل گرگها پهلو به پهلو گام می برمی دارند . تنها رعیت ها را به جان هم می اندازند . از سویی دیگر سرگالش هادی نیز برای خود ، توان و تشکیلاتی به اندازه کدخدا و دارو دسته اش بهم زده است که بتواند در برابر وی ایستادگی کند .
در این توازن قدرت ، اگر کشمکش به درازا بکشد ، احتمالاً با پادرمیانی ، تنبیه ، جریمه و مجازات ، سر و ته قضیه سر بهم خواهد آمد . اما داغ این سرافکندگی و ننگ ! تا ابد برای خان ، کدخدا ، سنت و غیرت اهالی به یادگار خواهد ماند . غیرتی که در مرتبه زیست حیوانی گیر کرده است . حق انتخاب مرتبه زیست انسانی زن از دفتر فرهنگ غیرت پاک شده است . برای هادی نیز امکان کمک خواستن از ارباب ش وجود ندارد . اما نیمسایه اش را به سر دارد . رعنا و هادی در هراس ولی باهم اند . در حساب و کتاب خود فکر می کنند که اگر زنده بمانند ، به هر شکلی می توانند دوام بیاورند و زندگی دلبخواه و انسانی را در این صحرا تجربه کنند .
در چنین وضعیتی ، ارباب و کدخدا عاشور ، چاره کار خود را درغافلگیری می یابند . زیرکانه دسیسه می کنند تا همگی را در یک عمل انجام شده قرار بدهند . نقطه شروع پادرمیانی این خط کشمکش را جابجا کنند . بنابراین ، خان به یکی از رعیت های خود بنام عبدالله (سی کول سری) که یکی از دوستان نزدیک ! هادی است امر می کند ، وی را به بهانه مهمانی و پشم چینی گوسفندان بفریبد تا بتوانند غافلگیرانه او را از پای درآورند . بدین ترتیب به همراه چند نفر او را می بندند و می زنند و می درند و آنگاه بدن مثله شده اش را به "هادی دره " فعلی پرت می کنند که بعدا جسد تکه پاره اش را جمع آوری و در غاری بنام " هادی غاره" فعلی دفن می شود . شرح حال کشتن هادی به گوش رعنا می رسد . همه بنای قشنگی که برای زندگی شان آرزو کرده بودند ، بر سرش خراب می شود . هادی همه دیوارش بود . بریده از همه جا و همه کس ، تنها پناه اش بود . دلشکسته و دلگیر ، بی پناه در میان این همه آوار ، یاد پس لرزه های سیاه سنت ، همه وجودش را به لرزه در می آورد . سم لرزه سیاه جانوران دست آموز سنت اربابی که ریشته اش تا به امروز نیز کشیده می شود .
به صحرا می زند و بر سیه دلی و مهمان دری این دست آموزان ، در شام رثای هادی با بغض و نفرت ، تمام کوهه های گندم درو شده اهالی این خیانت و جنایت را به آتش می کشد . اهل غیرت نیز بر آغل تهی سالانه ، هرآنچه را که شایسته خودشان بود ، در سرزنش رعنا ناروا می سرایند و می سازند . رعنایی که سرای کدخدایی را پس زده است . عروس کوه و داماون ، بی پناه و دلتنگ ، تک افتاده است . سپیده همه آرزوهای قشنگ زندگی اش را به شب می بیند . روزها گوسفندان را در نکوهش نگاهشان می دوشد . در ناسزا به ستاره ها ، خیک شب را تکان می دهد . دل به صحرای خود بسته است . دلآزرده و بی تاب است . در بی قراری و غم ، سکوت سرد نفرت بر سیاهی تنهایی اش یخ بسته است . پریده رنگ در پای تشکله خاموش از خاکستر گرم می خواند . خبر از وجود یک گروه راهزن بر یخ اجاق دلش این خاکستر سرد را می پاشد . عاقلی یا جاهلی ، تصمیم خود را گرفته است . چرا که دلزنان مصلحت اندیش نیز بر مدد سیاست استخاره ، بی پناه رهایش کرده اند . هادی را نمی تواند برگرداند اما قصد دارد رو سیاه کند و آنطور که شایسته است بر مزارش سوگواری بپا کند . روسفیدی را بگذارد برای کسانی که به آن احتیاج دارند . قرار نیست همه بی صدا دریده یا پرت شوند .
این گروه یاغی با پشتیبانی پنهانی یکی از اربابان منطقه برای کسب و حفظ قدرت در رقابت با اربان دیگر ، از چند نفر بومی و کرد آقجان تشکیل شده است . تفنگ ساز فراری از پس کوههای اشکور با خود تفنگ جنگی آورده است . قدرت تنها چیزی است که امروز رعنا بیشتر از هرچیزی به ان نیاز دارد ، تا بتواند خاک نمک آب ی به این جماعت بی چاره بدهد . از ارباب و رعیت های کر وکور زمانه اش انتقام بگیرد . یاغی شده است . غریبه و آشنا الک نمی کند . چه آشنایانی که غریبانه ، هادی اش را سلاخی کرده اند . با سر دسته گروه راهزنان یعنی کرد آقجان نامزد می شود تا بعد از تشریفات خیاط سری ، مراسم عروسی را برگزار کنند .
در باب سروده های تحقیری ترانه ها که برآمده از زیرسفره سفر دم دستی یک مشت دل گدای ارباب نما و ارباب براه است ، باید اقرار کرد که ستمدیدگان این روایت ، همانند همه مردم این سامان هیچ وقت آسمانی نبوده اند و اسمانی نکرده اند . کالج دیده طبیعت زندگی اند . عادت کرده ایم ، برای گنده گویی چیزی فراتر از خود حقیر مان بگوییم . یا برای فراکشی خود حقیرمان ، بر طبل فروکَنی دیگران بکوبیم . در مثنوی بجا مانده از این افراد ، یک فقره باج از یک ارباب در ناحیه شوئیل ، پنج قاطر رخت و لباس و غذا ، بوده است . بند سرای کدخدایی نتوانسته است پا بندش کند . بر طبیعت داومان از تسلیم هیچ نمی داند . زشت آموزه های مردگی هم ، فریب اش نمی دهند . رعناهایی که موقعیت زندگی ، فرصت کار و همرهی انسانی به آنها داده است ، نمی پدیرند که شریک زندگی انسانی نباشند . امکان و فرصت خودبروزی یافته اند ، باور نمی کنند که در ورد عفریته تمدن سنت تحقیر شوند و ضعیفه خوانده شوند . آداب نکرده اند که در تمام دوران زنده گی تنها سوراخ پشت پرده حجب و حیای دیوسالاری باشند . برهنگی و بی پوشی این سامان را نیز تنها کسانی که در کوه و جنگل و صحرا زندگی کرده اند می توانند بفهمند که داماون برهنه ، هیچ سرپوش ، تن پوش و پاپوشی را نمی پذیرد . نه ویترین ایرج دارد و نه پستوی میرزا . برهنه است . مدعیان ریایی که ابلهانه بر این سامان از روبنده عربده می برند ، در نیم گذری به این دیار ، خود سخت زیر بنده نگه می دارند .
درست مردم این دیار ، همبال مردم این دیار ، زیبابد مردم این دیار ، اموخته اند که در هوای عطر علف های تازه ، با رقص شکوفه ها در باد ، همآوا با پرندگان ، خاش لنگ سیمین در خاک بکارند . بر سپند کشتزار زندگی ، دست در دست با هم ، خوشه های زرین برآرند و دانه های سرخ بسابند . خورشید آراسته تن به پاکی باران دهند که بر طبیعت اند . با خورشیدند ، باران اند ، در میان کوه و دشت و دریا ، بی ریا و برهنه اند ... .
در مقدمات عروسی ، رسم بر این است که خیاط سری یا همان دوخت و دوز لباس عروس و اهل عروس معمولا چند روزی به درازا می کشد . اربابان منطقه رحیم آباد نیز که از ترس و آزار و باج گیری این گروه یاغی و نا اهلی زیردستان شان در امکان گسترش اینگونه حرکت به ستوه آمده اند ، از این فرصت که آنها سرگرم اند ، استفاده کرده و پنهانی شکایت به مقامات دولتی می برند .
در آخرین روز فراهم شدن مقدمات عروسی رعنا و کردآقجان ، نیروهای قزاق به سرکردگی نایب علی خان به همراه اربابان ریز و درشت و رعیت های شان ، به پناهگاه این گروه در کلورود حمله می برند . در این درگیری کردآقجان کشته می شود و نزدیک رودخانه کلورود در محلی بنام "کردآقجان قبر" فعلی که با دوسنگ بزرگ نشان شده است دفن می شود . رعنای اسیر و درمانده را نیز در یک محکمه صحرایی با چند درجه تشدید ، به نفرین جاودانه و مرگ تدریجی زندگی با نوروز پسر کدخدا عاشور محکوم می کنند . زنده به گور ، در وادی سرد و خاموش . زنده به گور در . . .
نوشته هایی که من در باره رعنا دیده ام ، به غیر از چند نفری که خیلی پرت زده اند ، در رابطه با زمان ، مکان وقوع و بازیگران آن اتفاق نظر وجود دارد . اما در باره چگونگی نمایش این تراژدی عروس سیاه بخت کرده شده ، همانگونه که در سوز اوازها آمده است ، اختلاف نظر زیادی وجود دارد . هرکسی بر همدلی و همنوایی با داستان ، سوز و نوای خود را سروده و خوانده است . کار شایسته ای روی آن انجام نشده است . اگرچه همگی با ردیف کردن یک مشت داده های دلبخواه مدعی هستند که سالها روی اینکار تحقیق کرده اند . اما واقعیت اینطور نشان نمی دهد . کارسختی نیست ولی اهل فن می خواهد . کسی که راه جستن و نوشتن بلد باشد . مکان دوری نیست . زمان زیادی هم نگذشته است . بازماندگانش هستند . با اینکه خود رعنا ققنوس وار درکنار خرمن چشمه جوانمرگ می سوزد ، تنها بازمانده از خاکسترش کافیه و نوه هایش امروز هستند . افراد دیگری نیز هنوز زنده اند که مستقیما از درگیران این واقعه شنیده و یا دیده باشند . علی آقا کلورویی معروف به دوز علیقه (دزد علی آقا) را که در این واقعه شرکت داشت ، چندین و چند بار خودم زمانیکه به اشکلک می آمد دیده ام . سبیل خاکستری دل زرد از بناگوش در رفته و کمربند پت و پهن شبیه تنگ یا تسمه پالان اسب که شکم هفت ماهه اش را به دونیم میکرد . اسبش را همیشه در طویله متروکه چسبیده به برنجکوبی می بست . موقع آب دادن به اسبش در جوی کنار طویله ، روی پل گذر نازیر ممد ( ناصر محمد) به تماشا می نشستم . خودش هم می دانست مردم درباره اش چه می گویند . سعی میکرد با دراندن چشم و تاباندن سبیل از آنجا دورم کند . متفاوت بود اما من شبیه دزدها نمی دیدم . یعنی این قصه ما تقریباً تاریخی ! ندارد . اصرار بر این همه روایت من درآوردی چه می تواند باشد .
نوشته های در دسترس نه تنها بایکدیگر هماهنگ نیستند ، بلکه به تنهایی نیز یک بافت منطقی و روان ندارند . با کمی تامل در موقعیت جغرافیایی و روابط اقتصادی- اجتماعی ، می شد یک منظومه شاعرانه عام با پیام زندگی ، سوای دلگمان شخصی ، گروهی و سرکشی کور ساخت . کسی نمی تواند رفتگان را به بازخواست بخواند . بازماندگان نیز وارث فضل و رذل کسی نیستند . رعنا یک نماد است . نوعی رابطه است . اسیر یک رسم زور ساخته زمانه است . شرح یک رویداد گذشته است . یک بنای یادبود است . یاد شب و روز گذشته برای شد امروز و فردا ست . یا دست کم می تواند کاسه معبدی برای اشک زار آدینه باشد .
از گذشته های دور همیشه داشته ایم که در مناسبات اقتصادی و اجتماعی طبقاتی ، با حرص و طمع بزرگ مالکان یا همان اربابان در رقابت حماقت با یکدیگر و تسلط همه جانبه شان بر رعیت ، امکان هیچگونه جنایتی را بدست رعیت ها ، برسیاست و دغلکاری اربابان رد نمی کند . این رخداد نیز یکی از آنهاست و این قصه ادامه دارد ........ .
عزت اله جمشیدی اشکلک
ترانه رعنا از تولیدات موسیقی صداوسیمای گیلان شاعر : حسن یگانه چاکلی با ترجمه فارسی |
|
سالان ساله تی گبه ، رعنا شونشینی نقل شبه ، رعنا چندی تی سر سختی دوبو ، رعنا تی مردبوری زور زوری بو ، رعنا رعنا گل اشکوری ، رعنا همش می یاد مئن دری ، رعنا خوانم فراموش ونکی ، رعنا هچ هچی خاموش ونکی ، رعنا بوشنووسم تی تقدیره ، رعنا یه پر نوبو تی تقصیره ، رعنا رعنا گل اشکوری ، رعنا همش می یاد مئن دری ، رعنا تی پاکی ره قسم خورم ، رعنا تر همه ور مو جور بورم ، رعنا تو آفتاو صوبه سری ، رعنا چوم واکونم برا بری ، رعنا رعنا گل اشکوری ، رعنا همش می یاد مئن دری ، رعنا غم و غصه تره بوکوشت ، رعنا تی جوانی آخر دوخوشت ، رعنا ای همه ساله که بشه ، رعنا تی نوم فراموشا نبه ، رعنا رعنا گل اشکوری ، رعنا همش می یاد مئن دری ، رعنا |
سالهای سال است که دارند در باره تو حرف می زنند ، رعنا قصه شب شب نشینی ها شده است ، رعنا چه سرنوشت پر رنجی داشتی ، رعنا که شوهرکردن تو با زور و درگیری بود ، رعنا همیشه در یاد من خواهی بود ، رعنا دلم می خواهد هرگز [ از یاد ها ]فراموش نشوی ، رعنا به آسانی [ روشنایی در رنج سوختنت ]خاموش نشود ، رعنا شنیده ام که اینطوری برایت مقدر کرده بودند ، رعنا پاره ای یا ذره ای تقصیر تو نبود ، رعنا رعنا تو گل اشکور ی ، رعنا همیشه در یاد من خواهی بود ، رعنا درپاک بودن تو[ همه جا و پیش همه کس] قسم می خورم،رعنا در پیش همه سربلندت می دارم ، رعنا تو مثل آفتاب سرصبح هستی ، رعنا چشم که باز می کنم تو را در برابرم می بینم ، رعنا رعنا تو گل اشکور ی ، رعنا همیشه در یاد من خواهی بود ، رعنا غم و غصه زیاد امان تو را برید ، رعنا سرانجام نیز جوانی تو خاموش شد ، رعنا بعد از این همه سالهایی که گذشته است ، رعنا نام و یاد تو فراموش نشده است ، رعنا رعنا تو گل اشکور ی ، رعنا همیشه در یاد من خواهی بود ، رعنا همیشه به یادت خواهم بود . رعنا |